من باید با پدرت برم بالا

سلام

حال شما/

خوبین؟

حدود ساعت 10 میشد که از ماموریت برمیگشتیم

جانم؟

نه مورد خاصی نبود ورود زنبور های عسل به یه خونه  :)

  

خلاصه میرسیم ایستگا

هنو نشستیم که ستاد فرماندهی حادثه چاه افتادگی اعلام میکنه

خیلی سریع با اکبر میپریم تو ماشین و حرکت

لباسامو میپوشم و اطلاعات تکمیلی رو در رابطه با وضعیت مصدوم و کاربری چاه رو از ستاد فرماندهی درخواست می کنم

هارنس و میپوشم لوازم مورد نیازم رو ست میکنم

فاصله نسبتا زیادی تا محل حادثه داریم

تو مسیر با اکبر که پشت فرمون نشسته شوخی می کنم و کلی می خندیم

ایستگا مرکزی هم تو مسیر و داره میاد

متاسفانه شماره برگشت و جواب نمیده تا اطلاعات تکمیلی رو دریافت کنیم

هیچی دیگه داریم یه حادثه میریم که که نمیدونیم عمق چاه چقدره؟

سن مصدوم رو نمیدونیم؟  

نمیدونیم سوژه گرفتار شده تو چه وضعیتیه.

عب نداره اینجاس که یه اتش نشان باید فوق العاده انعطاف پذیر باشه  :)

جاده فیل خانه رو ادامه میدیم به سمت روستای معموره ای

از ستاد فرماندهی درخواست میکنم که راهنما لب جاده باشه تا سریع تر بتونیم خودمون رو به محل حادثه برسونیم


اون دور ها جلوتر سمت چپ جاده دو موتور سوار بنشانه اینکه دنبالشون بریم واسمون دست تکون میدن

وارد جاده خاکی میشیم

ادرس رو بستاد فرماندهی اعلام میکنم که به بچه های ایسگا مرکزی اعلام کنه

مسیر رو ادامه میدیم و به چپ میپیچیم و جلوتر چند نفر رو میبینم که دور دهانه 1 چاه جمع شدن

چند نفری رو هم میبینم که سرشون رو خم کردن تو چاه

میرسیم  

از اکبر میخوام سه پایه نجات رو از ماشین خارج کنه

تو این فاصله زمانی میرم بالا سر چاه

چی شده؟  چند نفر تو چاهن؟ حالش چطوره؟

آقا بیماری قلبی داره رفیقمون

اون پایین حالش بد شده

تنگی نس پیدا کرده

هوا کمه    نمیتونه خوب نفس بکشه

اروشون میپرسم عمق چاه چقدره؟

جواب میدن: حدود 40      50 متری میشه

میرم بسمت ماشین و کپسول دستگاه تنفسی رو جدا می کنم  یه طناب 50 متری هم بر میدارم

بچه های ایسگا مرکزی هم رسیدن

طناب رو به کپسول گره میزنم

2 نفر برای کمک به دوستشون بدون هیچ وسیله ای رفتن پایین

انگار یکیشون وسطای چاهه و نرسیده به ته چاه

سعی می کنم باهاش ارتباط برقرار کنم

با توجه به اینکه عمق چاه زیاده ازش میخوام

زمانی که کپسول هوا رو دید شیرشو باز کنه 

اینطوری هوای کمتری تو مسیر از دست میدیم

خلاصه کپسول رو میفرستیم پایین

حمید و قاسم و اکبر هم تو این فاصله زمانی 3 پایه رو نصب کردن

با توجه به طناب باقیمونده بیرون از چاه متوجه میشیم که کپسول انتهای چاهه.

طنابمون 50 متر بود و حدود 3 مترش بیرون مونده

این نشون میده عمق چاه 47 متره.

حمید طنابا رو اماده می کنه

منم یه طناب 100 متری آبی میارم و میندازم تو قرقره مرکز 3 پایه

حمید لوازم مورد نیاز رو واسم میاره

طناب ها رو گره میزنم و اماده رفتن میشم


قبل از پایین رفتن یه بار دیگه لوازمم رو چک می کنم

متوجه غیبت چاقوی نجات کنار هارنسم میشم

چاقو همیشه جزء واجبات بوده واسم

چاقویی که با کمترین اشاره طناب رو می بره

خودش میتونه یه ناجی فوق العاده واسم باشه

حمید چاقو رو با یه کارابین ساده واسم میاره متصل می کنم به هارنسم

الان دیگه همه چیز امادس

دقیقا اون پایین یه نفر افتاده که باید بکشیمش بیرون

چاه تمیزی دیده میشه اما دهانش فوق العاده تنگه

دور چاه رو کولی چیندن

حمید میگه :آبتین آماده ای؟

آره حمید من آمادم

قبل از رفتن اقای علی آبادی بیسیم رو بهم میده تا بتونم در صورت نیاز ارتباط مطلوبی

با تیم بالا برقرار کنم

با جناب اکبر آبادی معاونت عملیات هم اعلام میکنم :

هر 1 متر 1 بار شاسی میگیرم

اگر جواب ندادم  و یا طناب مشکی (طناب حمایت کپسول متصل به 3 پایه)

دیدین تکون می خوره منو بکشین بالا

خیلی اهسته تو تاریکی و عمق چاه فرود میرم

1     2     3     4    5    6    7     8    9  


پایین و پایین تر میرم

اون قدر پایین که دهانه چاه هرلحظه کوچیک و کوچیکتر میشه

الان دیگه صدای همکارامو ندارم

آقای اکبر ابادی هر لحظه با بیسیم داره چکم میکنه

چاه ازون چیزی که فک میکردن خیلی تنگ تره خیلی

من الان دارم به زور میرم پایین فکرشو بکنین اگه خواسته باشم با مصدوم بیام بالا چه شود.

20 متر که پایین رفتم یاد همکار عزیزم حسن مهدیانی افتادم

عزیزی که هفته گذشته تو یه حادثه سقوط می کنه تو چاه و برای همیشه ما رو ترک میکنه

برای لحظه ای ترس وجودمو در بر میگیره و عرق سردی تمام بدنمو خیس میکنه

اینجاس که فقط یاد خدا آرومم میکنه

اینجا جاییه که خوب حسش میکنم خیلی بهتر از همه   

همینطور که دارم میرم پایین وضعیت دیواره چاه رو هم مورد بازبینی قرار میدم

دیواره چاه سالمه

هیچ بیرون زدگی یا ورمی نداره  

در مجموع راضیم چاه چاه امنیه.

دیواره چاه از جلو صورتم عبور میکنه و به لایه های خاک دقت میکنم

لایه های اولی ترکیبی از خال رس بودن

حدود 30 متر که پایین رفتم دیواره چاه پوشیده شد از سنگ های ریز و درشت

پایین تر دوباره رنگ سرخ خاک های رس و جا پاهای مقنی برایم خود نمایی می کردند.

به انتهای چاه نزدیک میشم

با خودم فکر میکنم   تو این چاه تنگ که من بزور جا شدم  جچوری اون پایین 3 نفر هستن

چجوری مصدوم و چک کنم جچوری بیارمش بالا

سعی میکنم با اون پایینی ها ارتباط برقرار کنم

صدا منو میشنوین؟

جواب میدن : آره سریعتر بیا پایین  زود باش

جواب میدم: من نوکر شما ها هستم

اومدم که نجاتتون بدیم داداش

میرسم پایین

جاتون خالی برخلاف گرمایی که لون بالاست اینجا سرمای لذتش بخشی داره

هواه عالیه  آب راکد و حرکتی نداره

تا ساق پا میرم تو آب

خدا رو شکر این پایین یه فضایی حدود 1/5   در 3 متر فضا دارم

روبروم تو آب کپسولی رو که فرستادیم پایین رو میبینم که ساکت و اروم داره تکون میخوره

میپرخم  پشت سرم جوونی رو میبینم که مصدوم رو رو خودش انداخه تا بالاتنه مصدوم تو اب نباشه و یه نفر دیگه

باهاشون صحبت میکنم:

وضعیتش چطوره؟

سقوط کرده؟

جواب میدن: بیماری قلبی داره  یه قرص زیر زبونی بهش دادم

میپرسم:این دارو رو همیشه مصرف میکرده؟پزشک واسش تجویز کرده؟

جواب میدن اره.

میپرسم اسمش چیه؟

میگن : محمد

صداش میزنم  : محممممممممممممد  اقاااااااااا محممممممممممد

جوابمو نمیده

از نوک سینش یه بشگون جانانه میگیرم

این یمی یه تحریک دردناک

خوبه پاسخ داد  ابروهاشو تو هم پیچوند و دسشو به نشانه شکایت زد رو دستم

چِکِش میکنم

سفره نجات رو باز میکنم و واسه دوستام کاری رو که قراره انجام بدم تشریح میکنم

تا بتونن بهتر کمکم کنن

بیسیم رو میدم دست دوستم و ازش میخوام هر چند ثانیه یه پدال بزنه

این یعنی من خوبم نگرانم نباشین

همه چی این پایین عادیه

سفره نجات رو رو بدن مصدوم فیکس میکنم

با توجه به تنگ بودن دهانه چاه مصدوم حدود 1 متر باید ازم فاصله داشته باشه تا 

تو مسیر مشکلی پیش نیاد

اخه چاه فوق العاده تنگ بود نمیشد کنار خودم فیکسش کنم

فاصله رو تنظیم میکنم و اماده حرکت میشیم

رضا که متوجه شده بودم پسر مصدوم ماست رو بمن میکنه میگه:

شما نرو   شما اینجا بمون

تو صورتش نگرانش نگاه میکنم میگم:

من باید با پدرت برم بالا

اگه تو مسیر خدایی نکرده حالش بد بشه یکی واسه امداد باید کنارش باشه

اخماشو باز میکنه میگه:باشه

متاسفانه واسه مصدوم فراموش کردن کلاه بیارم پایین

این ینی 1 اشتباه

یک اشتباه بسیار خطرناک که شاید منجر به حادثه بشه

هد لامپو از رو کلاهم بار میکنم

کلاه رو از رو سرم برمیدارم  و میذارم رو سر مصدوم

هد لامپ رو میذارم رو سر خودم

از تیم بالا درخواست شروع عملیات بالاکشی رو میکنم



خیلی آروم با هم شروع به بالا رفتن میکنیم

یسری جاها مجبور میشدم که تو چاه بچرخیم که راحت تر بریم بالا

خیلی تنگه این چاه به حدی که بند های شانه ای هارنسم به دیواره کشیده میشه و 

از رو شونه هام میاوفته پایین و بسختی دوباره درستشون میکنم

از تیم بالا درخواست میکنم که بالاکشی رو سریعتر انجام بدن

و از نیروهای بومی هم کمک بگیرن

شاید باورتون نشه  چاه بقدری تنگ میشه که واسه حمایت کردن سر و گردن مجبور میشدم

کف پاهام و خیلی اروم  در حدی که لباسشو حس کنه بذارم رو شونه هاش و سرش و قرار بدم

بین کفشام تا تکون اضافی نخوره   و فیکس بمونه

این اولین باریه که مجبورم وسه حمایت سر رو گردن یه نفر اینطوری کار میکنم

هر لحظه بالا و بالاتر میرم

تا جایی که صدای همکارم اقای علی آبادی رو میشنوم

نور هدلامپشو  دیدم  دار 

ن میان بالا

بیسیم تو دسمه که یه هویی از دستم سر میخوره و می افته

بین پاهام ینی دقیقا جلو سر مصدوم

تو اون شرایط به زحمت خودمو خم میکنم

به زور نوک انگشتامو میرسونم به انتن بیسیم و با هر زحمتی که هست میکشمش بالا

نفس عمیقی میکشم و بالا رو نگاه میکنم

دیگه چیزی نمونه


میرسم بدهانه چاه

بیسیم رو حمید از دستم میگیره

الان یجورایی تا شونه از چاه خارج شدم

115 هم رسیده

ابتدا از چاه خارج میشم و مصدوم هم بکمک دوستان تحویل 115 میشه

حمید میپرسه ابتین کو کلاهت:

جواب میدم گذاشتم رو سر مصدوم/ فراموش کردم واسه مصدوم کلاه ببرم پایین

یجورایی شاید کارم اشتباه باشه که

ناجی کلاه خودشو بذاره رو سر مصدوم

همیشه تو کلاسا میگم:

اولویت اول نجات  خود نجاتگره

اما من نتونستم  نتونستم مصدومم کلا نداشته باشه

اما اگه یه سنگ کوچیک از اون بالا تو سرم میخورد

مطمئنا خودمم میشم مصدوم دوم این خاطره

خدا روشکر همه چی ختم بخیر شد

نفرات اون پایین هم خارج میشن

به کمک بچه ها لوازم رو جمع میکنیم و میایم ایستگاه

کلاه و طنابارو می شورم

هارنس رو بعد از شستن چک میکنم

3 مورد پارگی توش میبینم 

لایه محافظ نوار های اصلی اونقدر که بادیواره  برخورد داشته از بین رفته

------------------------------------------------------------------------------------

اعلام حادثه: 10:40

رسیدن به محل:10:55

مدت عملیات " 1 ساعت و 20 دقیقه

مامورین اعزامی:

ایستگاه 4: اکبر حصارنویی / آبتن محب

ایستگاه مرکزی:قاسم فرجامی / حمید رضا توزنده جانی

مسئولین حاضر در محل: اقایان حسن اکبر ابادی(معاونت عملیات) علی اصغر علی آبادی (مدیر منطقه 2)

علیرضا ایرانفر(رئیس ایستگاه 3)

نظرات 23 + ارسال نظر
همطاف یلنیز چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:13 ق.ظ http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
برقرار بمانید و شجاع : گل:

sepas

ریحانه چهارشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.banouyekavir.blogfa.com

به خاطر همکار و دوستتون متاسفم،خدا رحمتشون کنه
جدا خیلی قشنگ تعریف می کنید،باجزئیات...
آدم اون لحظه خودشو تو موقعیت حس میکنه...
به خاطر شیوه ی بیانتون تبریک میگم:)
راستی شما تو فیسبوک صفحه دارین؟
یه سوال برای رفع کنجکاوی:))

ریحانه پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.banouyekavir.blogfa.com

منتظر اون روز هستم:)
باآرزوی موفقیت:)

salam
kodom roz

حمید پنج‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:39 ب.ظ

گزارش مفصل و کاملی بود....
در مورد کلاه هم باید بگم این اشتباه منم بود, من تورو چک کردم و اصلا حواسم نبود که برای مصدوم هم باید بهت کلاه میدادم...
چند متری که رفتی داخل چاه یادم اومد که باید کلاه هم برمیداشتی , میخاستم با یه طناب برات کلاه بفرستم ولی ترسیدم جایی گیر کنه و یا با خودش ریزش سنگ داشته باشه...
بهرحال تجربه ای بود که برای ما ارزان تمام شد...
مردم بومی هم کمک زیادی برای بالاکشی کردند که ازشون تشکر کردم
50 متر بالاکشیدن دو نفر با قرقره دستی واقعا نفسگیر بود...

salam
mamnunam hamid jan
age to nabodi koli estres ro bayad tahamol mikardam
hame chi arooom bod
bande khoda ham ro be behbodiye

زهره جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:24 ق.ظ

آتش نشان گرامی محیطبانان نیز در بسیاری از مواقع مجبور به درآوردن حیوانات گرفتار شده در چاهها می شوند. ای کاش در چنین چاههایی پس از اتمام کارهای مردم گذاشته شود و روز بعد دوباره درش برداشته شود. من اگر جای چنین فردی بودم که با این همه مشقت و سختی غیر قابل تصور نجات داده می شدم برای تشکر از ناجی خود نصف املاکم را به نام او ثبت می نمودم. ولی نجات جان یک انسان یعنی نجات کل بشریت! و همکار شهیدتان هم قطعا مقامی بسیار بسیار بالا نزد خداوند دارد.

salam
mamnunam
nazare lotfetune

ریحانه شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.banouyekavir.blogfa.com

چاپ کتابتون دیگه:)

ناشناس دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:05 ق.ظ

دستتون درد نکندخیلی شغل پرزحمتی دارید.امیدوارم همیشه موفق باشید.دعای خیر مردم همیشه برای شماست.

sepas

ی اسفندی بی روح چهارشنبه 4 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 ب.ظ http://sargarmyeto.blogfa.com

سلاام من عاشق ات نشانام حس خیلی خوبی بهشون دارم . کارشون خیلی خطرناکه ولی حس قشنگیه ی نفرو نجات بدی نه ؟واقعا خوش ب حالت

سلام
حس زیباییه

ی اسفندی بی روح جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 06:06 ب.ظ http://sargarmyeto.blogfa.com

سلام

عطیه سه‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:21 ب.ظ

همیشه سلامت و شاد باشید

لعیا چهارشنبه 25 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ق.ظ http://barunak.blogfa.com

از بچگی عاشق آتش نشانها بودم.
دستتون درد نکنه و خسته نباشید
امیدورام همیشه سالم و سلامت باشید.

داوطلب شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:16 ب.ظ http://rcs-javanansavadkouh.blogfa.com/

سلام
گرداب هستم مدیر وبلاگ
http://jorvajoor2012.blogfa.com/
با توجه به عضویتم در جمعیت هلال احمر خواستم به نوبه خودم کاری برای تبلیغات و به تصویر کشیدن فعالیت های این سازمان در جامعه مجازی باشم
به همین منظور از شما دعوت میکنم تا ب این ولاگ سری بزنید و با نظرات سازندتون راهنماییم کنید
با سپاس فراوان

لعیا دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:55 ب.ظ http://barunak.blogfa.com

با دیدن برنامه ی دیروز و پریورز ماه عسل ، تازه به عمق فجایعی که باهاش روبرو هستید پی بردم...
واقعا خسته نباشید...

تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:30 ب.ظ

[ بدون نام ] یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.darooghenews.blogfa.com

سلام و ارادت

دااااش ممد شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:33 ق.ظ

سلاااااااااااااااااام یه عالمه سلام
به اندازه یه سال و نیم سلام
دلم برات یه ذره شده بود
نمیدونم منو هنوز یادت هست یا نه؟ از وقتی پیدات کردم پایه ثابت اینجا بودم
آخرین کامنتی که گذاشتم مال پست 27 اسفند 91 بود
شرمنده تو این یکسال و نیم انقدر سرم شلوغ بود نتونستم بیام اینجا، البته هروقت دلم برات تنگ میشد میومدم سریع یه نگا که اینجا مینداختم حالم خوب میشد ولی واقعا وقت نمیکردم کامنت بذارم
اما دوباره اومدم، یادش به خیر دقیقا همون موقع ها که عاشق آتش نشانی شده بودم تو رو پیدا کردم
واقعا یادش به خیر چقدر باهم چت میکردیم، تازه یه بارم باهم صحبت کردیم، اعتراف میکنم همش منتظر بودم تا آنلاین بشی
البته هنوزم همونقدر عاشق اتش نشانی و آتش نشانا هستمااااا
انقدر که هنوزم هروقت یه آتش نشان میبینم کلی ذوق میکنم!!!
تازه یادته یه بارم میخواستم بیام نیشابور؟ اومده بودم مشهد ولی یه کار برام پیش اومد مجبور شدم بیام تهران، هنوز بلیت قطار نیشابور-تهرانمو دارم، یادگاری نگهش داشتم!
الان میخوام برم هرچی پست تو این مدت گذاشتی بخونم البته خیلی فعالم نیستیا دیگه!
من الان دوباره اومدم منتظرم هی تند تند پست بذاری، البته میدونم سرت شلوغه ها ولی دل مارو هم دریاب آبتین خان، دیر به دیر آپ کنی دلمون میپکه ها
ببخشید خیلی حرف زدم آخر دلمان برایتان سایز کم کرده بود
عاشقتم یه عالمه
هرچی بگم بازم کمه
خیلی لوس بود ولی از ته دل بود!!!

عطیه دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:22 ب.ظ

سلام. چرا دیگه نیستید مستر آبتین

آرش پسر ایرانی دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:00 ق.ظ http://pasarirani.blogfa.com

آتش نشانان دریادلانی هستند که در هنگام بروز حوادث جان به کف و بی محابا دل به آتش می زنند و دل دریایی داشتن یعنی همین

روزت مبارک آبتین عزیز

با یه پست در همین راستا درخدمت شما هستیم

آقا شرمنده امروز دیر یادم اومد تبریک بهت بگم و یه ماچ اساسی بکنم و خداقوت بهت بگم

ان شا ا.. سال دیگه بجاش یه گاز ازت میگیرم

شاعر شنیدنی ست شنبه 8 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 07:54 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

وااااییی نفسم گرفت تا این پست تموم شد واقعنننن خدا قوتتون بده فکر کنم فشارم افتاد باورتون نمیشه ولی واقعا انگشتام یخ کرده!!!

آرش پسر ایرانی دوشنبه 15 دی‌ماه سال 1393 ساعت 04:15 ب.ظ http://pasarirani.blogfa.com

سلام آبتین عزیز

معلوم هست کجایی نه تو وبلاگت هستی نه ...

قبلا خدا رو شکر بیشتر میدیدمت چند وقته نیومدی

جات خالی با بچهها ( مجید خوجانی,حسین سالاری؛ موسی الرضا قدسی؛مهدی برزنونی و از همه مهمتر خودم خخخخ) رفتیم بیرون جات خالی وبد بیادت بودیم

ایستگاه رو تغییر دادی یا اینکه رفتی ...

سلام عزیزم
در خدمتیم
رفتم ایستگاه مرکزی عزیز

[ بدون نام ] یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام
دمتون گرم
این خاطره رو خوندم لذت بردم از این همه شجاعت و توانمندی

انشاله که همیشه سلامت و سربلند باشید.

تلاشگران اتش نشان همگی دارای تخصص و بالاترین تواندمندی هستند
ممنونم وظیفست

آرش پسر ایرانی پنج‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 07:34 ق.ظ http://pasarirani.blogfa.com

سلام داداش صبح بخیر باز آخر شب تردد میکنی اونم مخفی

بسلامتی باشه

ان شاا... هر کجا هستی مثل همیشه موفق و موید باشی

برات آرزوی توفیق و کامیابی دارم

راستی خبر داری رضا نقابی بابا شده؟

سلام اقا ما بزرگواری اره بی خبر نیستم

n.amn چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:39 ق.ظ

خیلی قشنگ بود اما خدا به خیر کرد واسه کلاه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد