سلام
ساعت 13:1 ستاد فرماندهی خبر از محبوس شدن کودکی رو تو اطاق خوابش میده
ساعت 13:7 دقیقه به محل می رسیم
از ماشین پیاده میشیم
زنگ خونه رو میزنم
مادری نگران جواب میدن: بفرمائین
جواب میدم: از آتش نشانی خدمت رسیدیم
جواب میدن: بفرمائین داخل
وارد خونه میشم
تو چهره مادر پر بود از نگرانی و استرس
به اتفاق همکار عزیزم میریم جلو و در اطاق رو یه نگاهی می کنیم
در قفل بود / همکارم جناب رجبی میرن تا جعبه ابزارو از تو ماشین بیارن
متاسفانه پیچ ها از دو طرف می چرخن و باز نمی شن
میریم تو حیاط تا شاید بتونیم از پنجره وارد شیم
پیچ های توری رو باز می کنیم
همکارام پنجره رو باز می کنن
از مامان دییانا کوچولو می خوایم که بیان و نی نی شون رو صدا بزنن
دییانا عزیزم مامانی اون کلید و بیار واسه مامان
بیا عزیزم
دییانا هم انگار بازیش گرفته بود
می گفت: کلییییید
مامانیش جواب می داد : آره عزیزم کلیدو بیار بده به مامان
دییانا هم هی میرفت سمت درو دست خالی بر می گشت
دوستام مقداری تختخوابو جابجا می کنن و پنجره کامل باز میشه
بله کلید در رو تختخواب بوده و دییانا کوچولو هی میرفته سمت درو هی دست خالی برمیگشته
گفتم بازیش گرفته ها
مامانیش میخواد که کلیدارو بیاره و بده
بله بالاخره کلیدو میاره و میگیرن
و میرن تا در و باز کنن
ما هم مشغول بستن توری پنجره میشیم
توری رو می بندیم اما هنو در باز نشده
میریم تو خونه
سوال میکنیم: چی شد خانم در باز شد
جواب منفی می شنویم
همکارم کلید هارو می گیره و مشغول میشن
منم سوال می کنم :
تاحالا با این کلید ها این درو قفل یا باز کردین
جواب مثبت میشنوم
خلاصه دوستمون 2-3 دقیقه ای تلاش می کنن و در باز نمی شه که نمی شه
رو به من می کنن و میگن: آبتین بیا شاید تو بتونی درو باز کنی منم جواب دادم
وقتی باز نشده نشده دیگه
چشتون روز بد نبینه
اصلاً کلید وارد نمی شد
نمی دونم واسه چی؟
هیچی دیگه
تصمیم میگیریم که به کمک سِت هیدرولیک بین حفاظ های پنجره فاصله ایجاد کنیم که بتونیم وارد اطاق شیم و درو از داخل باز کنیم
مجدداً سراغ توری پنجره میریم
دوستم دارن پیچ های توری رو باز می کنن
رو به بچه ها می کنم و می گم:
تا موقعیکه شما مشغول باز کردن توری هستین من میرم از داخل تلاش می کنم
وارد خونه می شم و کلید ها رو برمی دارم و تلاش مجدد
اول فکر کردم که شاید این کلید های این در نباشه
خوب به شییارههای رو کلید نگاه کردم
شییارهای کلید با شییارهای قفل برابر بود
پس چرا کلید وارد نمی شد
نمی دونم واسه چی اینظوری بود
کلید رو رو قفل گذاشتم و با کف دستم یه ضربه رو کلید زدم
آخیش کلید وارد میشه
و در و باز می کنم
بچه ها ها رو ، پشت پنجره میبینم و دییانا رو که رو تخت ایستاده و انگشتش تو دهنشه و داره منو نگاه میکنه
نگاش میکنم و میگم: چطوری دییانا کوچولو خوبی
هیچی نمیگه فقط نگاه می کنه نگاه
بچه ها صدا میزنن:
آبتین چی شد در باز شد
جواب میدم بله در بازه
مامان دییانا کوچولو سریع خودشو به نی نیش می رسونه
برمی گردیم تو حیاط و توری پنجره رو می بندیم
مامانیشون تشکر می کنن و میگن:
هزینش چقدر میشه؟
جواب میدیم: این چه حرفیه خانم وظیفمونه
تشکر می کنن و به ایستگاه بر می گردیم
مدت عملیات : 24 دقیقه
اتمام عملیات / 13:30
اعضای تیم اعزامی: احمد سخدری / مهدی رجبی / آبتین
تاریخ حادثه: 27/6/1389
سلام! خیلی اتفاقی به وبلاگ شما برخورد کردم. ندیده بودم یک آتش نشان خاطراتش رو بنویسه! موفق باشید و همچنین مراقب خودتون باشید.
برای بنده مجموعه تلویزیونی 125 محمل خوبی بود برای آشنایی با شما و همکارانتون! واقعا خسته نباشید و خداقوت...
سلام وبلاگت واقعا مثل همیشه خوب و خوشگل بود. به من هم سر بزن. راستی اگه تو دوستات کسی بود برای وبلاگ نویسی بهم بگو. اخه میخوام نویسندگان وبلاگمونو زیاد کنیم و اکثر بچه های وبلاگ نویس رو جمع کنیم 1 جا مثلا 40 نفر بشیم وبلاگ نویسی کنیم.به نظر من که خیلی خوب میشه.بازم اگه کسی بود بهم بگو ممنون.
ازبچه ها خوشم میاد!تو اینجورموقعیت ها تو داری واسشون بال بال میزنی،با خیال راحت به کارخودشون میرسن،بازی می کنن و اصلا نگران نیستن
انگارنه انگارتو داری خودتو واسه اونا خفه میکنی!
خسته نباشید
منم یه بار بچه که بودم داشتم قایم موشک بازی می کردم رفتم داخل کمد به دختر خاله ام گفتم در کمد رو قفل کن از بالا کلیدو بده به من بعد کلید افتاد پایین یه جایی که نمی شد دیگه گرفتتش

با کلی مکافات درو باز کردن
یادش بخیر
ممنون که سر زدی
سلام ممنون از حضورت
وب جالب و خوبی دارین موفق باشی
با نظری که دادی موافق موافقم
سلام خوبید ببخشید کم میومدم بسیار عالی بودن همشونو خوندماهریش قشنگ بود چرا نتونستن بقیه باز کنن؟
مرسی که شکلک داری
چرا؟
چرا گل نداره پس
خوب خودم مینویسم گل
آبتین عزیز یه انتقاد بر شما وارده. شما که می خواید با ست هیدرولیک بین حفاظا فاصله ایجاد کنید که به گمونم بی خودی بوده. چون فاطله حفاظ حتی با کج کردن 2 میله بازم برای یه آدم کمه و سخت میشه رفت تو . شما می زدی درو می شکونودی هزینش کمتره. نگرانی اون مادر کمتره. زمان کار شما کمتره. کلا کمتره
ولی جدا از شوخی شما وضظیفه سنگینی داری تنها چیزی که می تونم بگم اینه که همیشه سلامت باشی.
سلام
لطف کردی سر زدی...
وبلاگت رو افلاین میخوانم ..
فکر کنم کارت با تمام مشکلاتش شیرین باشه مگه نه ؟
موفق باشی...
بازم سلام ...
کلی از خطره ها رو خواندم ..
بعی هاشون ادم رو به وجد میاره و ادم احساس خرسندی میکنه که ادم های مثل شما و دیگر اتشنشان ها هستند که به داد دیگران برسن ...
از نوشته هات فکر کنم نیشابوری هستنی؟
چند روز پیش اونجا بودم ...
زیباست واقعا زیباست ...
بازم موفق باشی...
سلام مجدد...ممنون که سر زدید...
با اجازه لینکتون کردم. ملتمس دعا
بچه گریه نمیکرد؟؟؟من اگه بودم گریه میکردم
سلام
میتونم بگم
تشکر یه تشکر صمیمانه
بابت این همه تلاشی که انجام میدیم
خدا قوت
همیشه پاینده باشین
شما اتش نشان ها الگو هستین
نیروهایی فداکار- شجاع - مهربان - خوش قلب-
خاطراتتون جالبن
بهتون سر میزنم
سلام
در جواب یک دیوانه باید بگم که اولاً در مورد نرده ها این که نجاتگرا بتونن ازش رد بشن یا نه به انعطاف پذیری شون هم ربط داره که همونطور که می دونید آتش نشان ها همیشه آمادگی جسمانی و انعطاف پذیری خوبی دارن و همینطور فاصله ی بین نرده ها هم می تونه تأثیرگذار باشه،ما حتی یه بار با برش فقط یکی از میله های نرده براحتی از اون رد شدیم .
یه نکته ی دیگه هم می مونه و اون ابتکار عملی هست که نجاتگر سر صحنه با توجه به شرایط موجود انجام میده،شاید اون موقع بهترین و آسون ترین راه این بوده ...
-----------------------------------------------------------
ممنون،خاطره ی جالبی بود
خسته نباشی آتش نشان
سلام
با نظر جنابعالی کاملا موافقم
همیشه باید سعی بشه که کمترین خسارت مالی رو به جا بگذاریم
و خلاقیت نجاتگر یکی از مهمترین ویژگیهایه
و ایون هم باید بگم که ما باید خودمون رو با شرایط حادثه یکی کنیم
آخه همه حادثه ها شبیه هم نیستند
و ما هیچ وقت کار کلیشه ای نمیش انجام بدین
علتش رو هم چند سطر بالاتر واستون توضیح دادم
تواین حادثه هم ما مجبور بودیم که تصمیم برش حفاظ پنجره رو بگیریم
ممنونم
شغلتون خیلی سخته ...
...
اما ما همه به وجود امثال شما نیاز داریم ...
خسته نباشید...
و تمیدوارم همیشه موفق باشید.
سلام مجدد...
نه پروفایل خوانده بودم نه لهجه ایی وجود داشت ...
هر کسی اگه واقعا خواننده باشه خوب می توانه با نویسنده ارتباط برقرار کنه و حتی جواب خیلی از سوال هاشو پیدا کنه ...
من فقط خواندم تا به یه سری سوال های درونی خودم که از حس کنجکاوی بود جوب بدم همین ...اگه با دقت مطالب چند ماه پیشتون رو مرور کنید و یه جاهایی حساسیت خودتون رو روی نیشابور حس میکنید ..یه جاهایی هم یه اشاره هایی غیر مستقیم شده ..
بازم ارزوی مواقعیت برات میکنم ...
موفق باشید و شاد کام ...
ههههههههه
ماجرای بانمکی بود!ازبچه های شیطون خوشم میاد!خودش درو قفل کرده بود؟
بله
سلام
خداقوت
چه جالب بود
فقط موندم که چرا دیانا رو با دوتا ی نوشتید؟!
سابقه کودک آزاری ندارم اما اگه یه روزی بچه داشته باشمو همین کارو بکنه چنان ادبش میکنم که واسه همیشه یادش بمونه بفهمه تو موقعیت اورژانسی شوخی و بازی معنی نداره!