اگه به تو نمیرسم
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه
اگه به تو نمیرسم این دیگه قسمت منه
نخواستم اینجوری بشه این از بخت بد منه
من هرگز نمی نالم؛
قرنها نالیدن بس است؛
می خواهم فریاد کنم؛
اگر نتوانستم ، سکوت می کنم؛
خاموش مردن بهتر از بیهوده نالیدن است
آه که دیگر طاقت یک گام برداشتن ندارم،دارم می افتم،زانوانم از من نیست،پاهایم همچون دو پای فلج در زیر اندام له شده ام به زحمت بر روی زمین می خزند و خار و خاشاک و سنگ و خاک راه را جارو می کنند و من نمی دانم چه کنم؟
نمی توانم...
نمی توانم...
ای خورشید اندکی درنگ کن!
اما...زمان،این مامور بی رحم که مرا به تبعیدگاه می برد همچنان زنجیر لحظه ها را به گردنم افکنده است و می کشد و می کشاند!
(گفتگوهای تنهایی/جلد اول/ص 162)
آه!آه که کسی نمی داند و نمی شنود که "کس" سر بر بالین سینه ی من ندارد و "هیچکس" گوش آشنای این آوازهای غیبی را ندارد،که این گوش ها تنها صدای بر هم خوردن اشیاء را می توانند شنید،صدای حرف های ناگفته را،آوای نیازهای بنهفته را و زمزمه ی جویبارهای مرموزی را که در صحرای روح آدمی روانند و ترنم صدها ترانه بر لب دارند نمی توانند شنید.مگر گوش کسی...اما سر بر بالین من ندارد...!
(مجموعه آثار 33)
(دکتر علی شریعتی- گفتگوهای تنهایی/جلد اول/ص 421)
در اینجا من، در آنجا من. این دین فقط تو را باید نجات بدهد؟
من به دنبال دین و ایمانی می گردم که بشریت را نجات بدهد حتی خودم هم فدایش بشوم.
بر گرفته از کتاب "پدر و مادر ما متهمیم"
عشق خوابگاه است و در آنجا محراب است
عشق بستر است و در آنجا دریاست
عشق فراز بام است و در آنجا آسمان است
عشق آسمان است و در آنجا ملکوت است
عشق گرم شدن است و در آنجا گداختن است
عشق خواستن است و در آنجا ... نمی دانم چیست ؟ نمی دانم چه بگویم
؟ کلمات را آنجا راه نمی دهند که بروند و ببینند وبرگردند و برایت حکایت کنند ... ای انسان ! ای که جز با پیام وحی , جز با کلمه الله به آن خلوت زیبای غیبی راه نداری !
دکتر علی شریعتی / گفت و گوهای تنهائی صفحه 887
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
دکتر علی شریعتی / کتاب کویر / صفحه 65