ینی اینقدر ازش سوال کردم که از جاش بلند شد و گفت:

سلام
امیدوارم هر جای این کره خاکی هستین شاده و سربلند باشین
خدمتتون عرض کنم که این خاطره برمی گرده به 7 ماه پیش ینی زمانی که اون اتفاق واسه من افتاد و (زانوی پای چپم شکست ) نیاز به جراحی 
خلاصه
تو بیمارستان بستری شدم و  حدود ساعت 4 باید وارد اطاق عمل میشدم
از حاشیه بگذریم لباس سبزو به تن کردیم و وارد اطاق عمل شدم
رو تخت دراز کشیدم
خلاصه همه بودن
پزشک معالجم و پرستارا و دکتر بیهوشی
یک آنژو به دست چپم زدن
یک خانم با اعتماد بنفس کامل اومد بالا سرم یک سرنگ دستش بود
به دکتر بیهوشی گفت آقای دکتر 2 میلی گرم کافیه
دکتر هم گفت بله
خلاصه 2میلی گرم به ما تزریق کردن
به دکتر گفتم این چیه
منو بیهوش می کنین
گفت : بیهوشه بیهوش که نه
ولی خب یک خواب کوچیک
بگذریم
2 میلی گرم و به ما تزریق کردنو منتظر بودن که ما بریم لالا
اما ما مقاوم تر از این حرفا بودیم
2 میلی که واسه ما چیزی نیست
بله بیهوش نشدم
دکتر بیهوشی به خانم پرستاره گفت:
لطف کنین 1 میلی گرم مجدد تزریق کنین
تزریق کردن و همه منتظر
ما هم بیخیال
بیهوش نشدم که نشدم
دکتر معالجم یک کم با من صحبت کرد میگفتیم و می خندیدیم
منم با هوشیاری تمام به سوالاتش جواب می دادم
دکتر که دید من مثل مرد دارم به سوالاتش جواب میدم
و همچنان هوشیارم
به پرستار گفت که چپ و راستم پایه سرم بزارم
بعد با یک پارچه سبز جلوی منو پوشوندم
که اونورو نبینم
خلاصه جلو چشای ما پرده کشیدن و شرو به کار کردن
چشتون روز بد نبینه
صدای چکش ، دریل و . . . همه چی می اومد
منم دورو برم و نگاه می کردم
قرار بود شکستگی رو با پلاتین ثابت کنن
به دقت به حرف هایی که بین پزشک و پرستارا رد و بدل میشد گوش میدادم
دکتر به پرستار گفت 3 تا پیچ 7 بیارین
تا اینو شنیدم
به دکتر گفتم
دکتر محکمش کن  من رو این پا زیاد فشار میارم
دکتر هم گفت باشه
چون گفتی این سه تا پیچ بالایی رو واست 8 میندازم.
راستی یک پرستار هم بالای سرم نشسته بود کتاب می خوند
دورو برم و نگاه میکردم
هر وسیله ای رو که میدیدم و راجع به اون وسیله اطلاعاتی نداشتم ازش سوال می کردم
ینی اینقدر ازش سوال کردم که از جاش بلند شد و گفت:
اَه چقدر سوال می کنی
این چه مصدومییه
واسم خیلی جالب بود 
همه چیز
عمل تموم شد و  منو از اطاق حارج کردن
وقتی که وارد اطاقم شدما همه تعجب کرده بودن
اخه من بیهوش نبودن
در حال خندیدن بودم

نظرات 6 + ارسال نظر
ز-جمالی یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ

وای خدا.........
خیلی بامزه بود.

بامزه و جالب
واسه من که اینطوری بود

از دیار سکوت شب ... یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:32 ب.ظ http://astrogate.blogfa.com/

سلام . درود بر شما .
در مورد ِ بوقلمون خوب از لحاظ ِ ادبی همیشه تشبیهاتی بوده و بوقلمون از لحاظ رنگارنگی به این دنیا نسبت داده میشه و این دنیا هم که پر است از رنگ .البته فقط رنگ و ظاهر داره و در حقیقت به همون ریشه ی خود ِ دنیا ( یعنی دَنی = پست ) بر میگرده .

یا در تشبیهات دیگری مثلا طاووس یک مرغ ِ بهشتیست و اگر در نوشته بیان گردد معنای مثبتی در ذهن ِ مخاطب ایجاد میکند .
راستش از بس از من سوالات نجومی میشه اگه وقتی سوال ِ غیر نجومی بشه استقبال میکنم .

امیدوارم توضیحاتم کافی بوده باشه .
در پناه ِ خدا شاد باشید .

ممنونم
واسه رهنماییتون

ایام به کام

بهنوش دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.saeqeh.blogfa.com

چی بهتون دادن که هیچ اثری نکرده؟؟؟
آره اتاق عمل ارتوپدی این چیزا زیادهُخود من وقتی اولین بارتو اتاق عمل این چیزا رو دیدم فکرکردم نجاریه:))
امیدوارم الان دیگه خوب خوب شده باشید

الحمدلله
بهترم

علیرضا سعیدی دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://mojepishro.com

امیدوارم همواره در خدمت به مردم کشورمان موفق باشید

ممنونم
همچنین
ایام به کام

دختر دریا سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://seadaughter.blogfa.com

سلام
عجیبه ! اگه شما این قدر هوشیار بودید که این همه سوال بپرسید و همه چیز این قدر واضح یادتون بمونه ـ پس ( درد ) چی ؟ تکلیف درد این وسط چی میشه ؟ اگه هیچ دردی از عمل حس نکردید شاید (بی حسی اسپینال ) بوده نه بی هوشی سطحی پتدین دیازپام !

بهنوش پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ق.ظ http://www.saeqeh.blogfa.com

من فهمیدم که چرا شما بیهوش نشدید!به شما شل کننده ی عضلانی به اضافه ی بی حس کننده ی موضعی دادند و اصلا تو این جور عمل ها نیازی به بیهوشی کامل بیمارنیست مگراینکه عمل سنگینی باشه!شما منو مجبورکردید جزوه هامو دوباره بخونم، ممنونم

حتما همه جزوه ها رو دور کردین آره؟
من خوشحالم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد