لحظه ای از خود متنفر شدم متنفر

امروز میزبان کودکانی معصوم بودیم
کودکانی که دنیا را لمس می کردند اما نمی دیدند
معصوم و پاک / پاکِ پاک
درست حدس زدین نابینا بودند
از اول زندگیشون هیچی ندیدن جز یک پرده مشکی جلو چشماشون
سخته خیلی سخته
اما شاد بودنا شاد و شکرگذار
باید می بودینو می دیدین که چه . . . .

۹ جوری با انگشتای کوچیکشون کلاه،اورکت و پوتین آقای آتش نشان رو لمس می کردند
لحظه ای خودمو به جای اونا گذاشتم فقط یک لحظه وای خیلی سخت بود
اونجا بود که از خودم متنفر شدم
به خودم  اومدمو گفتم :
مرد حسابی تو فقط پات آسیب دیده اونم 5 ماه پیش
الان که رو به بهبودی هستی
از همه مهمتر می تونی ببینی   راه بری  
پس واسه چی نا امیدی ؟
اینجا بود که خدا را شکر کردم  از اینکه منو دوست داره این به این معنی نیست که این کودکان نابینا رو دوست نداره ها نه
خدا دوستم داره که از اون ارتفاعی که من سقوط کردم  فقط زانوی چپم شکست همین
و الا من حالا حالاها رو تخت باید دراز می کشیدم
خدایا دوست دارم دوست
دوستت  دارم از اینکه می توانم خنده پدر و مادرم و همسرم را ببینم
بازدید کودکان استثنائی

نظرات 3 + ارسال نظر
مـــینای فــردوس سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ http://silveraster.blogsky.com

سلام.

واقعا بچه‌هایی که اسم‌شونو گذاشته‌ایم *استثنایی* بچه‌های خاص و دوست‌داشتنی‌ای هستند. منم یه دوست نابینا دارم. ازش خیلی چیزا یاد گرفتم. کمترینش بریل بود.

خدا رو شکر...

در پناه خدا.

سنا پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 ق.ظ

کامیشا جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:27 ب.ظ http://kamiisha.blogsky.com

سلام اومدم وبلاگتون رو ببینم، پیش خودم گفتم اولین پستتون رو بخونم .و جالبه که در مورد این بچه های نورانی هست، همیشه آتش نشانها برام خیلی محترمند.آرزوی سلامتی برای خودتون و خانوادتون دارم

سلام
ممنونم/همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد