آبتین پاشو آبتیییین پاشوووووووووووو تصادف

باور کنین اصلاً هیچی متوجه نمیشدم

ینی صدارو میشنیدم اما فک میکردم دارم خواب میبینم

بین خواب و بیداری بودم

چشامو باز میکنم ساعت 3:30 بامداد

میبینم همه بچه ها از خواب بیدارن و دارن منو نگا میکنم

میگم: چی شده

جواب میدن: پاشو    ماموریت        تصادف شده   باید واسه رها سازی بریم

سریع بلند میشم و میرم تو ماشین  و حرکت

از ستاد فرمادهی اطلاعات مورد نیاز و میگیریم

حادثه با ما 60 کیلومتر فاصله داره

لباسامو می پوشم

تجهیزاتو چِک میکنم

هنو خوابم میاد  نمیدونم چِم شده

تو ماشین دراز میکشم ( جا خواب )و چشامو می بندم

25 کیلومتر رو طی میکنیم

بلند میشم

کم کم ترافیک جاده بیشتر میشه و به صحنه حادثه میرسیم

آمبولانس هلال احمر و اورژانس و میبینم

از ماشین پیاده میشیم

هدلامپ رو کلاهم رو روشن میکنم

ماشاالله

چه همه کارشناس اینجاست همه دارن نظر میدن( رانندگان عبوری و مسافرین)

قبل از صحنه حادثه میبینم که یک تریلر پارک کرده

میرم پیش مامور پلیس راه ازشون میخوام که به راننده تریلر تذکر بدن و ماشینشو جابجا کنه

(آخه امکان برخورد خودرو های عبوری با  این تریلر وجود داره)

میرم جلو دوستم رضا که از امدادگرای هلال احمر هست و میبینم

یک سری اطلاعات در اختیارم میذاره + کارهایی که واسه رها سازی مصدوم انجام داده بودن

راننده تریلر بر اثر خواب آلودگی به سمت راست جاده منحرف و در نهات واژگون شده بود

تریلر حمل خودرو بود فقط شانس اورده بود که بار نداشت

نزدیک تر میشم و صدای آخ و اوخ مصدوم و میشنوم

صحنه حادثه رو ایمن و خودرو واژگون شده رو ثابت میکنیم

مصدوم تحت نظر تیم پزشکی بود

میرم داخل کابین تریلرش و باهاش صحبت میکنم

سلام

چطوری

جواب میده:آخ پام   شکسته

یک نگا به پاش میکنم

بله پاش بین آهن پاره های تریلر گیر کرده

یک نگا میکنمشو اسمشو میپرسم

اسمت چیه:  اسمم حسین

جواب میدم: حسین جون من آبتین  از آتش نشانی نگران نباش همه پی ok

نگران پات هم نباش

ست هیدرولیک رو به کار میندازیم

دوستم جناب رجبی با کمک اسپریدر(فک) اطاق تریلر رو کمی جابجا میکنه تا فشار از رو پای حسیت اقامون برداشته بشه

حسینمون (مصدوم) اخیلی نگران بود

فشار از رو پاش برداشته میشه

اما هنو پا بین اطاق مچاله شده گیر کرده بود

میرم تو کابین تریلر کنار حسینمون

تو همین حین هم رانندهای دیگه هم دورو بر ما رو شلوغ کرده بودن

هر کدوم یک نظری میدادن

آقا اینطوری نمیشه

ای بابا دارین زمانو از دست میدین    باید بیاین اینجارو بلند کنین

همه چیرو میشنیدما اما کو گوش شنوا

یک گوشم در بودو اون یکی دیگه دروازه

مصدوم حادثه ما هم با عصبانیت میگفت:

اینطوری نمیشه اینجا رو برش بزن

منم یک نگا کردمشو گفتم:

هر چی می خوای بگو

من که به حرفت گوش نمیدم      چون دوست دارم

من میدونم دارم چی کار میکنم

از دوستم جناب رجبی میخوام که کاتر(قیچی هیدرولیک) رو واسم بیاره

کاتر و میگیرم

تو کابین تریلر میشینم  

شروع به برش زدن میکنم

دوستم آقا رضا(امدادگر هلال احمر) هم کمکم میکنه

با دو تا برش کوچولو    ارامش رو به مصدومم هدیه میدم

یک نگا بهش میکنم و. میگم

همه چی تموم شد

جواب میده: جالبه اسمم رو هم یاد گرفته بود .

مرسی آبتین

بهش میگم بخند دیگه  بخند

بله  داره میخنده  خوشحال میشم

دوباره معاینش میکنم تا مطمئن شم آسبب نخاعی نداره بعد

با کمک دوستان از بین کابین مچاله شده میاریمش بیرون و تحویل اورژانس میدیمش

و محل و ایمن میکنیم

و برگشتیم ایستگاه

لوازم و مرتب و ست هیدرولیک رو تمیز میکنیم

الانم ساعت 7:35

شیفت تموم شده

دارم میرم خونه

بعد هم میرم دفتر



نظرات 13 + ارسال نظر
nobody دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:25 ق.ظ http://like--no--one.blogspot.com/

hi
your mementos are very nice. I love them and I always read them. please write always and don't stop it.
thank you so much.
be happy.

thanks

ارزو پارسا دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.arezouparsa.blogfa.com/

سلام خوبید ممنون از نظراتتون راستی چقدر شغلتون جالبه به هر دردی میخورید اچار فرانسه واقعی هستید گل گل گل لبخند

باید فراتر از اچار فرانسه باشیم

یاسمن گولا دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://hotveb.blogfa.com

سلام
ممنونم که اومدی به وبلاگم سر زدی
امیدوارم مثل همیشه موفق و پیروز باشی

همچنین

فائزه دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://mypositivepoints.blogsky.com/

سلام
رسیدن بخیر fireman
خوب سرتون شلوغه :)
هر جا هستین موفق باشین

ممنونم
همچنین

فرناز جوووون سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 ق.ظ http://honiggirl.blogfa.com/

سیلام دوست عسیس...
مطلبتون رو خوندم...از اول تا اخر! ولی شما به خودتون زحمت ندادید که جواب سوال منو بدید...
نمیدونم....جالب مینویسید...طرز بیانتون رو میگم
موفق باشید دوست من

ممنونم
محبت دارین
همچنین

راز سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ http://www.sahele-andishe.blogfa.com

سلام آبتین
من نفهمیدم تو چه کاره هستی که اجاز میدن بالاتر از
اتش نانی و هلال احمر تو صمیم بگیری. البته باید بگم من تو اون شهر عجیب و غربتون بودم. اما به هر حال خوسحالم این کارو به سلامت انجام داردی و به قول معروف okey

اِ من منم دیگه
آبتین دیگه
منو نمی شناسی؟
آبتینم بابا

دیانا سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 ق.ظ http://d88.parsiblog.com

مثل اینکه وقت اضافه زیاد آوردید تند تند آپ کردید ما نفهمیدیم
خب.............

*منم عمو اتش نشان اومدم پیشت عزیزم:

خیلی بابای بچه باحال بوده آخه این دیگه آتش نشان میخواد چیکار الکی همه رو علاف کرده والا منم بلدم با پیچ گوشتی قفلو باز کنم......... ملت شنگولن دیگه......

*مامانیش به پامون افتاده بود تا بچشو نجات بدیم:

بیچاره صاحبخونه........

*اینم یه جور شیطنته دیگه:

من اگه جای دختره بودم یا سکته کرده بودم یا اینقد گریه کرده بودم که دیگه هیچی.........
ولی ماشالا چه اعتماد بنفس و چه جراتی دارید شما

* آبتیییین پاشوووووووووووو تصادف:
دستتون درد نکنه همین

.....................................................
ولی با این شغلتون هرقدر هم خطرناکه هم این دنیا رو دارید هم اونور رو اینقدر که ثواب میکنید

خدا قوت

ممنونم
موفق باشین

زینب سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ http://happy-girl.blogsky.com

جال و قشگ بود.
حالا پاش چه وضعی داشت؟ خوب بود؟ شکسته بود؟!
مرده گریه میکرد؟
اون مردم (راننده ها) اون اطراف بودن چی میگفتن؟ :)))

خدار و شکر
خوشبختانه شکستگی نداشت
یه ترومای سطحی بود
از ترس سروصدا می کرد

فرناز جوووون چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ب.ظ http://www.honiggirl.blogfa.com/

بازم سیلام...
تو اپ (یعنی کسی پیدا میشه این مطلب رو بخونه؟!) نظر گذاشته بودم و سوالی پرسیده بودم...منتظر جواب بودم تو قسمت نظرات وبلگ خودم...اما! ولی بعدا وقتی چک کردم دیدم تو قسمت نظرات وبلاگ خودتون نظر گذاشتید!!!!!!!!!!!!
بازم ممنونم دوس جونم...
شما نمیخواین خودتونو معرفی کنید؟! اینکه کجا زندگی میکنید(کدوم شهر) ؟سال چندم دانشگاه هستید؟کجا؟و.......
البته اگه دوست داریدااااااااااااااا...اخه من یه کمی بچه کنجکاوی هستم.......................؟

مریم فخیمی چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://asemanebedonemarz.persianblog.ir/

بخند دیگه...بخند

محسن جوووووووون پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:56 ق.ظ

ایام شعبانیه روبه شماوهمکاران تبریک میگم وارزوی روزهای بدون حادثه رو براتون دارم

ممنونم
همچنین

آبجی زهرا پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام داداش خوفی؟ خسته نباشی عملیات جالبی بود، من هم از زندگی پرهیجان شما خوشم میاد، کاش شغل شما رو داشتم

ممنونم
از پروه صبح چه خبر
همه خوبن؟

همکار جونت دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ق.ظ http://nadaram@badbakhtam.com

سلام
بسیار لهن ساده و خوبی بود اما اینو خونده بودم حالا هم در واحد آموزش آتش نشانی کار زیاده با اجازه رفع زحمت می کنم خ شو اینم اسم رمز .

سام
به به همکار جونم
آموزش چه خبر
سال تحصیلی جدید واسم کلاش گذاشتین؟
ساعتش فرق نمی کنه
آخه من عاشق تدریشم
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد