خون تا داخل کفشهایم نفوذ کرده

یک تیم 3 نفره در روز دوشنبه مورخه 4/5/89 با 2 دستگاه موتورسیکلت تریل از مشهد مقدس به سمت نیشابور به قصد اجاره زمین کشاورزی حرکت می کنند ، در مسیر برگشت به  مشهد  جهت زیارت به قدمگاه رفته و مدت کوتاهی را در انجا سپری می نمایند .

، جهت بجا اوردن صله رحم بعد از قدمگاه  به سمت شهر درود حرکت می نمایند

مدتی را پیش اشنایان بوده و به پیشنهاد یکی از اعضا تصمیم میگیرند که از مسیر کوهستانی به مشهد بازگردند .

 در منطقه ای به نام کردینه  یا کرتینه  ، متاسفانه یک نفر از اعضای تیم تعادل خود را از دست داده و با موتورسیکلت برون دره ای سقوط کرده و  مصدوم میشود .

خوشبختانه فرد حادثه دیده هوشیار بوده و موفق به برقراری تماس با یکی از دوستانش به نام دُرّی تماس گرفته و  ایشان را از حادثه مطلع کرده و  درخواست می کند که  جهت امداد رسانی به ایشان ، تیم های امدادی را  از وقوع این حادثه مطلع نماید . در این فاصله زمانی هم 2 نفر دیگر (اعضای تیم حادثه دیده)جهت آوردن کمک مصدوم را ترک می کنند و مصدوم در این زمان تنهاست.

جناب دُرّی در ساعت 21:02 با سازمان اتش نشانی نیشابور تماس گرفته و خبر حادثه را به این شرح اعلام می کند:

یک تیم 3 نفره از سازمان اکتشاف معدن-خانه صنعت ایران در منطقه درود دچار حادثه شده و ایشان شماره همراه مصدوم (آقای حکم آبادی)که دوستشان می باشد را اعلام تا ما جهت دریافت اطلاعاتی دقیق تر با ایشان تماس بگیریم .

اولین تماس با مصدوم در ساعت 21:04

سلام اقای حکم ابادی خوبین من آبتین هستم از اتش نشانی نیشابور

آقای حکم ابادی  شما  در درود دچار حادثه شدین؟موقعیت دقیقتون الان کجاست؟

 با خونسری تمام جواب میدن: بله  . ما 3 نفر بودیم ، رودخانه درود را به سمت بالا حرکت کردیم به یه دوراهی رسیدیم دوراهی را به سمت چپ ادامه دادیم تو مسیر حرکتمون یک خونه سنگی بود که کنارش یک درخت چنار وچشمه اس زلال قرار داره .

ازشون میخوام که اطلاعات دقیق تری به ما بِدَن

ایشون جواب میدن: الان نمیدونم کجاییم من بار اول که اینجا میام

ازشون می پرسم که شما اسیب هم دیدین؟

جواب میدن: بله  پشت کمرم خونریزی شدید دارم  ، بطوریکه  خون تا داخل کفشهایم نفوذ کرده و  روی ران راست و روی  و پشت زانویم هم خونریزی داره

و انگشتان  دست و پایم خیلی سرده ،  گوشیم  هم شارژش داره تموم میشه

 ساعت 21:10 ازشون میخوام که  گوشیشون رو  جهت ذخیره شارژ خاموش کنند و 10 دقیقه دیگه یعنی  ساعت 21:20 روشن کنن . در این فاصله زمانی با معاون عملیات سازمان جنای شکیبا تماس میگیرم و ایشان را در جراین حادثه قرار میدم و ایشان هم از من میخوان که بسکت نجات رو بردارم و خودم به منطقه اعزام بشم .

 با  کشیک جمعیت هلال احمر اقای همای تماس میگیرم و  جهت انعکاس حادثه  به جناب دامنجانی ریاست  هلال احمر ایشان را  در جریان حادثه قرار می دهم .

کشیک هلال احمر آقای همای با من تماس گرفته و از من می خواهند که بنا به فرموده جناب دامنجانی  ،مستقیماً با ایشان تماس گرفته و ایشان را در جریان حادثه قرار دهم . با ایشان تماس می گیرم و قرار  شد که یک دستگاه امبولانس در اختیار مان قرار دهد .(آمبولانس به همراه  1نفر پرستار و 1 امدادگر از پست حسن اباد که به سمت ما حرکت میکند)

ساعت 21:20 برقراری دومین تمای با مصدوم-آقای حکم ابادی

ایشون با استرس شدید درخواست کمک می کنن . به خونسردی دعوتشون میکنم و ازشون میخوام که دستشون رو رو نبضشون بذارن و شروع کنن به شمردم و تا وقتی که من نگفتن به شمردنشون ادامه بدن

نبضشون تو 15 ثانیه 21 بار ، که در 1 دقیقه 84 بار در دقیقه میشد ،سراغ  دوستاشون رو میگیرم که  متوجه میشم دو نفرشون به قصد اوردن نیروی کمکی ایشون رو تنها گذاشتن . ازشون میخوام که با دوستانشون تماس بگیرن که 1 نفرشون بیاد و ایشون تو این وضعیت تنها نباشم . واسه اینکه شارژ گوشیشون تموم نشه شماره دوستشون رو میگیرم

21:25  ازشون میخوام به گوشیشون رو خاموش و 10 دقیقه دیگه روشن کنن.

متاسفانه موفق به برقراری تماس با دوستان جناب حکم ابادی به علت تغییر مکان نمیشم.

21:30 برقراری سومین تماس با مصدوم

نسبت به تماس قبلی آروم تر شدن  ازشون سوال میکنم که دوستاشون پیششون برگشتن یا نه  که متاسفانه جوابشون منفی است . ازشون میخوام که اطلاعات دقیق تری از موقعیتشون به من بدن ، متاسفانه جواب میدم که الان نمی دونن کجا هستن  و در حین صحیت کردن  شارژ گوشیشون تموم میشه و  . . . .

با دوستم جناب نقابی  از امدادگران  هلال احمر تماس میگیرم که ایشان هم با موتور سیکلت تریلشان به  جهت اعزام به منطقه به جمعیت هلال احمر مراجعت کنند.

21:40 تماس با ریاست جمعیت هلال احمر که ایشان می فرماین خودرو نیسان را  که حامل 2 دستگاه موتور سیکلت به منطقه اعزام می نمایند .

21:44 هماهنگی با جناب امین الرعایا جهت همکاری با تیم و راهنمای تیم اعزامی به منطقه

21:57 تماس با اورژانس جهت اعزام امبولانس به منطقه در صورت نیاز

21:58 با جناب نیک منش ریاست هیات کوهنوردی تماس میگیرم (درخواست نیرو )، ایشان در جلسه با نمایندگان مجلس بودن ، فکر میکنم که همسرشان پاسخ دادن براشون پیام کذاشتم که  موقعیت اورژانسی است حتماً با من تماس بگیرن که همسرشان جواب دادن ایشون در جلسه هستند و نمی تونن صحبت کنن و تماسی هم از سمت ایشان گرفته نشد .

منتظر آمبولانس هلال احمر هستم ، آمبولانس از فاصله 25 کیلومتری جاده سبزوار حرکت کرده تو این فاصله زمانی لوازم مورد نیازم رو برمیدارم:

کوله پشتی / کفش کوهنوردی / لباس مناسب / باطوم 1 جفت / کارابین ساده 5 عدد/ کارابین پیچ 5 عدد/ قرقره فیکس 1 عدد / قرقره دوبل 1 عدد / tibloc  یک جفت / پروسیک 2 عدد / چراغ قوه mayo xp 1 عدد/ چراغ قوه اضطراری e+lite  1 عدد / صندلی صعود 1 عدد / بسکت نجات CONG/

 و  منتظر آمبولانس هستم که بیان سازمان  دنبالم

22:40  اعلام امادگی تیم هیئت کوهنوردی که تو تماس بعدی که  با اعضا داشتم متوجه شدم که جناب نیک منش اعزام تیمشون رو  بعلت درگیر بودن در نمایشگاه کوه و عکس بینالود منتفی اعلام و تیم دیگه ای  را اماده اعزام کردن که در نهایت تیمی از سمت هیئت کوهنوردی جهت امداد رسانی اعزام نشد .

 23:06 نیسان هلال احمر حامل 2 دستگاه موتور سیکلت تریل به اتفاق پرستار  و 3 امدادگر اومدن سازمان و من هم به اونها ملحق میشم و از اونجا میریم فرهنگسرای سیمرغ(نمایشگاه عکس کوه)تا از اونجا جناب امین الرعایا هم به ما ملحق بشن که به جای ایشون مربی عزیزمون جناب میربلوک ما را همراهی می کنند .

23:22 از مقابل فرهنگسرا به سمت درود حرکت میکنیم .

متاسفانه خودرو نیسان هلال احمر سوخت کافی جهت اعزام به منطقه را ندارد ، در پمپ بنزین متوقف میشویم و در ساعت 23:35 از پمپ بنزین به سمت درود حرکت می کنیم.

23:58 به درود میر سیم ، دره را 25 دقیقه به سمت بالا ادامه می دهیم ، به دوراهی رباط می رسیم .

به 2 تیم تقسیم میشویم :

تیم اول: خودرو آمبولانس و  یک دستگاه موتور سیکلت تریل دره سمت راست را  و

تیم دوم: خودرو نیسان و یک دستگاه موتور سیکلت تریل دره سمت چپ را ادامه می دهیم .

دره سمت چپ راادامه می دهیم  . در تمام دره های اصلی و فرعی  این منطقه  دقیقاً مشخصاتی که جناب حکم آبادی دادن  وجود داره ، تو مسیر دره چپ که ما ادامه میدادیم 3 بار  با مشخصاتی که مصدوم داده بودن برخوردیم ینی خونه سنگی که کنارشون یه چشمه زلال و درخت بود اما هیچ خبری از مصدوم نبود .  تو دره سمت راست هم همینطور بود  که  تو مسیر به هر خونه سنگی برمی خوردیم یه بازدیدی می کردیم که شاید . . . . .

دره سمت چپ رو 20 دقیقاً به سمت بالا ادامه میدیم ، متاسفانه قسمتی از جاده تخریب شده و متوقف میشیم .

از خودرو  پیاده میشیم .

جناب آقای میربلوک به اتفاق آقای منصوری (عضو هیئت موتور سواری و قهرمان کشور در این رشته)با موتورسیکلت دره را به سمت بالا ادامه میدهند .

هوا سرد شده و باد نسبتاً شدیدی در حال وزیدن است . دوستانمان مسیر را تا بالای خطالراس ادامه میدهند و متاسفانه هیچ اثری از مصدوم نمیابند و پس از 30 دقیقه باز می گردند .

صدای تیم اول را در ببیسیم داریم  و متوجه میشویم که دوستانمان هم هنوز مصدوم را پیدا نکرده اند . سعی می کنم با اونها ارتباط برقرار کنم اما متاسفانه صدای ما را ندارند .

به سمت دوراهی  مذکور برمیگردیم .نور موتور سیکلتشان را میبینم ، روی خط الراس هستند  از پیام هایی که بین انان و آمبولانس رد و بدل میشود متوجه میشویم که آنان هم به مصدوم نرسیدند .

حدود 30 دقیقه بعد تیم اول هم به ما ملحق می شود .

 ساعت 03:15 بامداد  ، نیروها خسته هستند و تیم سومی  ، جهت جایگزینی نداریم . با دوستان مشورت میکنیم و قرار بر این شد که  شب را در آتش نشانی درود  سپری کنیم .

در مسیر برگشت کنار رودخانه جهت صرف مختصر شامی متوقف میشیم(کنسرو ماهی +دوغ)

ساعت 03:32 در آتش نشانی درود مستقر میشویم و گوشی همراهم را برای 2 ساعت بعد تنظیم میکنم

خوابم نمی برد ، و از وضعیت مصدوم هیچ اطلاعی نداریم، زنده است یا که . . . .

با توجه به نرمال بودن ضربان قلب آقای حکم ابادی در شب گذشته به خودم امیدواری میدادم که حالشان خوب است

05:45 حرکت به سمت بالا و شروع کاوش،با مرکز پیام هلال احمر استان تماس میگیرم متاسفانه آقای عبدی هم خبری جدید از وضعیت مصدوم ندارند فقط گفتند که یکی از اعضای تیم حادثه دیده به سمت پایین(درود) جهت کمک حرکت کرده و از ایشان می خواهم چنانچه اگر مجدداً موفق به برقراری تماس با اعضای تیم شدند از انان بخواهد که در محلی که هستند اقدام به روشن کردن شعله و در نهایت دود در موقعیت خود نمایند تا با سریعتر به انان دسترسی پیدا نمائیم .

به دوراهی رباط میرسیم و مانند شب گذشته به 2 تیم تقسیم میشویم .دره سمت چپ را به سمت بالا ادامه میدهیم و در انتها بخ اتفاق دوست عزیزم نقابی  سوار بر موتورسیکلت شده و دره را به سمت بالا ادامه میدهیم .

100 متر مانده به بالای خط الراس موتورسیکلت قادر به ادامه مسیر نمی باشد . موتور سیکلت را رها کرده و به سمت بالا حرکت میکنیم .به  روی خط الراس میرسیم و باد شدیدی در حال وزیدن  است.

خوشبختانه تحت پوشش شبکه تلفن همراه قرار میگیریم ، با آقای امین الرعایا تماس میگیرم و ایشان را  در جریان روند عملیات قرار میدهم . از این بالا هیچ چیز به چشممان نمی خورد . اطرافمان را خوب نگاه میکنیم اما . . . .

ساعت  08:10 وزش باد شدید تر میشود  ، پشت تکه سنگی پناه میگیریم ، با آقای نقابی صحبت میکنم و می گویم :

با توجه به صحبت های اقای عبدی که گفته بودند یک نفر از سمت آبشارهای جاغرق به سمت موقعیت مصدوم حرکت کرده احتمالاً مصدوم در ان منطقه باشد ، اگر در آنجا باشد که مصدوم در حوزه ما نیست. باید سمت مشهد را هم مورد کاوش قرار دهیم .

آقای نقابی بلند میشوند و  دوردست ها را نگاه میکنند ، من هم با جمعیت هلال احمر تماس میگیرم و  میگویم که مصدوم در منطقه نیشابور نیست ، اگر از دیروز از سمت مشهد جهت کاوش تیمی اعزام شده بود ، حتماً تا الان مصدوم را یافته بودند .

همکاران ما هم از جمعیت نیشابوراز طریق بیسیم موضوع را با هلال احمر استان درمیان می گذارند .

دوستم آقای نقابی می آید و می گوید که سمت راست یک خانه سنگی میبینم، احتمالاً مصدوم در انجا باشد ، از من میخواهد تا آنجا هم برویم اما من با توجه به مشخصاتی که آقای حکم ابادی (مصدوم) و صحبت های آقای عبدی که با من  داشتند گمان می برم که مصدوم در آنجا نیست  و مخالفت می کنم . دوستم اصرار دارد  ، به سمت خانه سنگی حرکت میکنیم.

در سمت راست خانه سنگی  چند تا موتورسیکلت تریل میبینم ، دوباره با دقت بیشتری نگاه میکنم بله درست دیده بودم

دوستم را صدا میزنم و  در همین حین 2 نفر از  از داخل خانه سنگی بیرون می آیند و به محض اینکه ما را می بینند دستهایشان به را معنای درخواست کمک بالا میبرند . حدوداً 300 متر با ما فاصله دارند  به سمت انان حرکت میکنیم، آنان هم سوار بر موتور سیکلت شده (اعضای هیئت موتورسواری مشهد)و به سمت ما حرکت میکنند .

سلام علیک میکنیم و از صحبت هایشان متوجه میشویم که مصدوم در داخل خانه سنگی است . سوار بر موتورسیکلت میشویم .

وارد خانه سنگی میشویم آقای حکم ابادی (مصدوم)بر روی شانه راست دراز کشیده اند .

جلوتر میرویم و میگویم : سلام حکم ابادی جان چطورین

با لبخند جواب میدهد: بد نیستم ، شما آقا آبتین هستین ؟ جواب میدم بله

وضعیت عمومیشون خوبه (فشار خون 11 و نبضشون هم 100 با در دقیقه).

رو تکه سنگی که کنار خونه است می ایستم و خوشبختانه موفق میشم با سازمان اتش نشانی نیشابور تماس برقرار کنم  و خبر پیدا کردن مصدوم را میدهم همین خبر را هم به جمعیت هلال احمر نیشابور می دهیم.

در همین حین صدای مرکز پیام هلال احمر استان رو تو بیسیم دارم که داره با جمعیت نیشابور صحبت میکنه و میشنوم که داره از تمام امدادگران اعزام شده به این حادثه تشکر می کنه و در خواست داره که به جمعیت برگردن و ادامه کاوش رو هلال احمر استان انجام میده که مرکز پیام هلال احمر نیشابور خبر پیدا کردن مصدوم رو توسط تیمشون میدن و اعلام میکنن که مصدوم به نیشابور منتقل میشه

میرم پیش مصدوم و با کمک آقای نقابی ، از لحاظ شکستگی مصدوم رو بررسی می کنیم خوشبختانه  آسیبی  جدی ندیدن.

 به راحتی دست و پاهایشان را تکان میدهد

نوبت به بررسی  جراحت وارده به کمرشون میشه

ازشون میخوایم که به شکم بر روی زمین دراز بکشن ، بهشون کمک می کنیم

پشت شلوارشون پر خونِ ، میزان خونریزی به قدری بوده که خون داخل کفش هاشون نفوذ کرده

حدود 5/1 لیتری خون از دست  دادن.

رو کمرشون هیچ جراحتی دیده نمیشه اما یک پارگی رو  شلوارشونِ (روقسمت  باسن سمت چپ)، که زخمی عمیق ، رو زیرش می بینم و می پرسم:حکم ابادی جان چی شد که این اتفاق واست افتاد؟ جواب میدن:

با موتور بودم که تعادلم رو از دست و از مسیرم منحرف میشم و بر رود شیبی 60 درجه 30 متر به همراه موتور سیکلت سقوط کرده و در نهایت در کف دره متوقف میشوم و رکاب موتور این جراحت را بوجود اورده .

به کمک آقا رضا ، دوستم شلوارشون رو از پاش در میاریم و لباس زیرشون رو با قیچی میبرم و به زخم میرسیم .

زخم بزرگی بود بطوریکه انگشت شستم خیلی راحت وارد زخم میشه.

موضع آسیب ورم بسیار زیادی کرده بود زخم رو تمیز و با کمک گاز استریل پانسمان می کنیم .

حالا میرسیم به پانسمان ، که دوستم پیشنهاد میدن با 1 باند مثلثی پانسمان رو انجام بدیم .

متاسفانه باند مثلثی همرامون نبود ، دوروبرمون رو نگاه میکنیم . میریم بیرون

یه چفیه دور گردن یکی از موتور سوارا می بینیم ، ازش میخوایم که اونو به ما بده

خلاصه چفیه رو تبدیل به باند سه گوش می کنیم  و پانسمان(فشاری) رو خوب فیکسش می کنیم .

باید ازشون رگ می گرفتیم، یه آنژیوکت برمی دارم و از دوستم میخوام که بازوی مصدوم رو با دو دستشون بگیرن

پنبه الکل و برمی دارم و محل مورد نظر رو ضدعفونی می کنیم و خیلی آروم آنژیوکت رو وارد می کنم ، انگار وارد رگ نشده

مصدوممون میگه که لازم نیست، دوستشون میگن که تو کارشون دخالت نکن اینا خودشون بهتر میدونن که باید چی کار بکنن

دوباره تلاش میکنم بازم نمی تونم ، همه رگهاشون خوابیده بود اصلاً رگ نداشت

مصدوم رو به دوستم میکنه و میگه این آبتین از چهرش شیطنت می باره، مشخص که چه شیطونیه ها

مجدداً تلاش میکنم  نه خیر نمی شه(1 کم عصبی میشم) ، رو دستش و چسب می زنم

آقای حکم ابادی (مصدوم) : ازمن سوال میکنه:

زخم که زیاد بزرگ نیست؟  منم میرم جلو و ناخن انگشت کوچیکمو نشونش میدم و میگم:

ناخن انگشتمو می بینین ؟ دقیقاً همین قدره  خیلی کوچیکه خیلی خوشبختانه مصدوم ما میتونه راه بره ولی به سختی

از ما می خواد که به مشهد منتقلش کنیم

اما به امبولانس نزدیک تر بودیم 30-40 دقیقه بیشتر فاصله نداشتیم و خیلی سریعتر میتونستیم به مراکز درمانی برسونیمش پس تصمیم بر این شد که ایشون رو به نیشابور منتقل کنیم .

با تیم هیت موتور سواری مشورت میکنیم و قرار بر این شد که مصدوم رو با  کمک موتور سیکلت حمل کنیم .

متاسفانه بچه ها صدای ما رو تو بیسیم ندارن

با جمعیت  شهرستان توسط بیسیم ارتباط برقرار میکنیم

و انان را در روند عملیات قرار داده  و از انان درخواست میکنیم که تیم نجات مستقر در دره  را هم در جریان بگذارند.

08:50 با کمک بچه های هیئت موتور سواری مصدوم بصورت یک طرفه ، طوری که رو زخمشون فشاری وارد نشه، سوار بر موتورسیکلت میشه و حرکت.

من و دوستم هم سوار بر موتور میشیم و پشت مصدوم  حرکت می کنیم

خوشبختانه وضعیتشون با توجه به خونریزی که داشتن وخیم نبود

09:35 به آمبولانس میرسیم با کمک امدادگران مصدوم را به داخل امبولانس منتقل کرده و حرکت.

جناب رنجی پرستار تیم پس از معاینه ، شروع به گرفتن رگ می نمایند

قبل از رگ گرفتن محلی رو که من نتونسته بودم رگ بگیرم و یه چسب روش زده بودم  رو میبینه و سوال میکنه: این چیه

منم جواب میدم : من نتونستم ازشون رگ بگیرم و . . . . .

یه نگاه می کنه و میگه: مشکلی نداره

متاسفانه تمام رگ های مصدوم خوابیده و پرستارمون  هم به زحمت موفق میشه رگ بگیره

بعد رو به مصدوم میکنه و میگه

آقا آبتین کارشو درست انجام داده ها اما چون رگ های شما خوابیده بوده . . . . .

تو این فاصله زمانی من هم ست سرم رو اماده می کنم و همه به بخوبی پیش میره

از مصدوم علت حادثه رو دوباره سوال می کنم که ایشان علت حادثه رو به این شرح توضیح میدن:

من اصلاً دوست نداشتم از این مسیر بیام ، یکی از بچه ها موتور تریلشو تازه گرفته بود و ایشون اصرار می کرد که از این مسیر حرکت کنیم ، که در بین راه من تعادلمو از دست میدم و سقوط. دوستانم به سرعت خودشونو به من میرسونم

و جهت اوردن کمک منو تنها میذارن

من هم با همون وضعیت چادر را بر پا می کنم و میرم داخل چادر

خونریزیم خیلی شدید بود

تنها کاری که به فکرم میرسه اینه که میرم یه تیکه سنگ صاف و بزرگ پیدا می کنم و واسه اینکه جلو خونریزیم رو بگیرم رو سنگ میشینم . متاسفانه دوستانم هم ، محلی که من را ترک کرده اند را گم می کنند و مرا پیدا نمی کنند .

من تا صبح تنها بودم و به شدت سرما می خوردم . شب صدای موتور سیکلت خهای هیئت موتور سواری به گوشم میرسید

با صدای بلند از انان درخواست کمک می کردم اما متاسفانه انان صدای من را نمی شنیدند ، تا اینکه هوا روشن شد و من را پیدا کردند .

سپس من را با موتور سیکلت به بالا ، به همان خانه سنگی که شما من را در آنجا دیدید حمل نمودند .

ازش میپرسم تو این مدت دوستاتون کجا بودن: جواب میده

دوستانم متاسفانه محلی که من دچار حادثه شده ام را فراموش می کنند و وقتی که میبینند من را پیدا نمی کنند شب را در خانه سنگی به صبح می رسانند و من تا صبح  تنها بودم .

11:20 مصدوم را تحویل اورژانس نیشابور می دهیم و انان هم اقدامات اولیه را انجام و مصدوم را آماده جراحی می نمایند .

افراد تیم حادثه دیده: آقایان  احمدی 32 ساله         حجازی     35 ساله       حکم آبادی  (مصدوم) 37 ساله

افراد تیم نجات:

آقایان:رحیم باری   راننده  هلال احمر       /  حمید محمدیان   راننده هلال احمر   /  مسعود رنجی   پرستار   / سعید یزدی    امدادگر  گروه کوهنوردی بینالود (آقایان امین الرعایا،میربلوک) / علی شورگشتی   امدادگر / رضا نقابی    امدادگر / مسعود بیاتی  امدادگر / سعید منصوری امدادگر، هیئت موتور سواری نیشابور/آبتین   امدادگر / سید سجاد حسینی    امدادگر /

تو این تصویر محل استقرار آمبولانس با سبز  و رنگ زرد محلی که مصدوم مستقر بود و خط زرد هم مسیر حرکتمونه

نظرات 12 + ارسال نظر
قلم یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://my--memoranda.blogspot.com/

سلام
من خاطراتتون رو خیلی دوست دارم.
قلم شیوایی تو نوشتنشون دارید.
موفق باشید

سلام
ممنونم

شاهد یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:48 ق.ظ http://www.emdadgar.com

سلام
خاطره ی جالب ، پر تکاپو ، پر برخورد و دقت بالا در نگارش و گزارش ریز ساعت به ساعتی درج کردید .
نکات جالبی تو این گزارش نویسی و برخوردهای شما با مصدومین ، پرسنل اورژانس و مسئولین هست که جای توجه و بررسی بیشتر داره .
اگه امکان داره کل خاطره و با قسمت های مورد توجه و قابل بحث را جزء به جزء در تالار سایت درج بشه تا بیشتر روی موارد کلیدی بحث کنیم .
و لینک این بحث را به مسئولین و سایتهای درگیر هم ارسال کنیم تا انشالله با توجه از قوت و ضعف های به وجود آمده در موارد مشابه دچار حداکثر راندمان کاری را داشته باشیم .
ممنون

سلام شاهد جان
حتما درجش می کنم

شقایق یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ق.ظ http://ghapoo.mihanblog.com

سلام

واقعا راهنمایی تون مفید بود من مسخره نکردم اگه گفتم سعی می کنم آچار فرانسه باشم . کلی هم حال کردم دستتون هم درد نکنه
واسه راهنمایی های بعدی تون هم بیشتر دستتون درد نکنه
من دوره آتش نشان داوطلب رو گذروندم
تو انجمن پرستاری شیراز دوره فوریت های پزشکی رو گذروندم حالا هم می خوام تو دوره امدادگر اورژانس شرکت کنم و تو دانشگاه هم برم دنبال سنگنوردی
خوبه ؟

فاطمه دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ق.ظ http://mahmehr.blogfa.com

سلام .میگم کار شما هم خیلی سخته ها.دل و جرات می خواد.تا بین راه که خاطراتتونو خوندم گفتم دیگه طرف مرد حتما
بعدش که من از وقتی که پیشنهاد تبادل لینک دادم شما دیگه به وبم سر نزدید .اگه به این خاطره من پیشنهادمو پس می گیرم
منتظرتونم

بهنوش دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.saeqeh.blogfa.com

بازخداروشکرکه پیداش کردن.خسته نباشید

سید فرشید منصوری سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ق.ظ

سلام آقا آبتین
بنده آتش نشان داوطلب هستم در تهران
بسیار مشتاق آشنایی با شما هستم
لطفاْ اگر دوست داشتید به e-mail بنده آدرس فیس بوک خود رو اگر دارید بنویسید یا ترجیحاً به همین ID که همان ای میل من هست ، یک message در یاهو مسنجز بدید . ممنون

فرنوش سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام و خسسسسسسسسسسسسسته نباشید
به نظرم همیشه حوادث اینگونه ختم به خیر نمی شود....همیشه این سوال مطرح میشه که چرا وقتی یه اتفاق رخ میده باید کلی هماهنگی ها صورت بگیره تا بعد از مدت زمان طولانی نیرو به محل مورد نظر اعزام بشه؟؟؟؟!!!!!
چراش رو نمیدونم.....

زهرا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:01 ب.ظ http://sedayam-kon.mihanblog.com

خسته نباشی آبتین ... کارتون سخته ها.. اما خدااجرتون بده. من که داشتم میخوندم ترسم گرفته بود که اگه پیدا نشه چی... چقدر باید خونسرد باشین

سلام
توکل به خدا همه کارا درست می شه

امدادگر چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:14 ب.ظ http://emdadgar.sums.ac.ir/forum/showthread.php?tid=1336&pid=417

نقد و بررسی این عملیات در لینک زیر :
http://emdadgar.sums.ac.ir/forum/showthread.php?tid=1336&pid=4179

ممنونم

سونیا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ http://soniarock.blogfa.com

سلام
دروددد
ممنون از شما

پرستو ابریشمی پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://khak-e-khoob.blogfa.com

سلام. خیلی جالب بود. تا آخر داستان میخکوب شده بودم که ببینم بالاخره چی می شه! کار پر استرس و پر زحمتی دارید . واقعا خسته نباشید.

پریسا جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ق.ظ http://atashdarkoohestan.blogfa.com/

سلام آقا آبتین. جالب بود. خدا رو شکر که نجات پیدا کرد. خسته نباشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد