چاه رویاها کابوسی بیش نبود(51 ساعت عملیات)

سلام

صبح مورخه 14-7-89 بعد از 3 شیفت مرخصی پا به سازمان میذارم.

طبق معمول لوازم خودرو ها رو چک میکنیم تا اگه خدایی نکرده مشکلی وجود داره سریعاً رفع بشه.

امروز مثل سالهای قبل نیروی انتطامی تو شهر رژه خودرویی داره و از ما هم  خواسته تا با خودرو نجات(ایستگاه مرکزی)تو رژه شرکت داشته باشیم .

 

جلو قرارگاه میرسیم و بعد از 30 دقیقه رژه شروع میشه

تمام خودروهای نیروی انتظامی با نظمی خاص به حرکت درمیان ،سپس ما و پشت سرمون خودروی هلال احمر حرکت میکنه.

همه چیز خیلی عادی پیش میره

کم کم به مرکز شهر نزدیک میشیم و خیابون شلوغ و شلوغ تر مشه

که یک هو ستاد فرماندهی کد ما رو تو بیسیم اعلام میکنه

از لحن صدای اپراتور متوجه میشم که یه جا یخ اتفاقی افتاده و باید اعزام بشیم

خدا کنه که اشتباه کرده باشم

به همکارام هم این موضوع و میگم

بیسیم رو جواب میدیم و این پاسخ رو دریافت میکنیم:

همکاران سریعاً اعزام بشین به خیابان امین اسلامی - امیسن اسلامی 22 -مورد چاه افتادگی منزل مسکونی

از ستاد فرماندهی تقاضای اعزام خودرو نجات

از وسط رژه خودرویی مسیرمون رو تغییر میدیم و به سمت محل حادثه حرکت میکنیم

خیابون شلوغه خیلی شلوغه

با کمک آمپلی فایر از خودرو ها تقاضا میکنم که سمت راست خودشون متوقف بشن

که طبق معمول بعضی ها همکاری می کنن و بعضی ها هم . . . . .

وای این سمند سفیدِ انگار که رانندش خوابه

کم مونده که سپر ماشینمون باهاش برخورد کنه ولی انگار که نه انگار

با لحنی کمی خشن تو امپلی فایر اعلام میکنم

راننده خودرو سمند سفید رنگ به شماره پلاک . . . . .  سمت راست متوقف شو

متوقف شو آقا  سمند سفید سمت راست متوقف شو

همین ترافیک ها یا بهتر بگم همین انسانهای بی فکر هستند که باعث میشن ما دیر به محل حادثه برسیم و بعد مردم میگن:

آتش نشانی بعد از 1 ساعت اومد

آتش نشانان اصلاً احساس مسولیت ندارن

آخه شما قضاوت کنین

بگذریم

به موقعییتی که ستاد فرماندهی اعلام کرده بود می رسیم

اما همه چیز عادیه

انگار نه انگار

تو بیسیم اعلام میکنیم

موردی مشاهده نمیشه

تا 2-3 کوچه بالاتر و پایین تر حرکت میکنیم اما نه فایده نداره

خلاصه بعد از  15-20 دقیقه بنده خدا از خونه در میادو محل حادثه رو نشونمون میده

وارد خونه میشیم

تصور کنین : 1 خونه اخر کوچه

یه خونه قدیمی خشتی   2 طبقه

خونه اصلاً به مسکونی بودن نمی خوره

البته طبقه 2 مسکونیه ها

عکس یه پیرمردو میبینم که به دیواره و درش هم قفله

شبیه مخروبه هاست

 حرکت می کنیم

سمت چپم اون گوشه یه اطلاق مخروبه رو میبینم

جلو پام 4-5 حلقه لاستیک کامیون میبینم

کمی جلوتر که میرم

یه دَرچوبی سفید رنگ و سمت چپم می بینم که رو دهانه یه چاه گذاشتن تا خدایی نکرده سَرِ یه نفر با کف چاه آشنا نشه

صاحب ملک تو خونست

ما رو به سمت چاه راهنمایی می کنه

یه ورودی کوچیک روبرومه

که یه نفر میتونه وارد بشه

به نوبت وارد میشم

یه راهروی باریک و تاریک که انتهاش یه در چوبی به سمت یه زمین خلوت باز میشه

سمت چپم یه اطلاق رو می بینم که تا سقف پر از شده از خاک و گِل

همون خاک و گل هایی که از ته چاه بالا میکشیدن و اون تو میریختن

راستی واسه چی تو این اطلاق

واسه چی تو حیاط نمی ریختن


تو تصویر اگه دقت کنین متوجه میشین که تو اطاق سمت چپی پر خاک و گِلِ



نفهمیدم

میرسیم بالا سره چاه

صاحب ملک میگه که  مدت زیادی نیست که چاه روش ریزش کرده

من تو ثانیه اخر دیدمش که کمک خواست . . .

سریع لوازمو اماده می کنیم و سه پایه نجات برقراره

تو این بین هم سوالاتی رو از صاحب ملک می پرسیم

این چاه و واسه چی حفر کردین:

واسه آبریز حموم

بچه ها شیر تانک غواصی رو باز میکنن و تانک و با یه طناب می فرستن ته چاه

تا اگه خدایی نکرده گازی سمی اون پایین باشه خارج بشه

آخه ما احتمال میدادیم که چاه فاضلاب باشه(طبق گفته های مالک)

بگذریم با کمی دقت متوجه شدیم که نیس(فاضلاب تو خونه)

این چاه دقیقاً تو انتهای راهرو حفر شده بود

سمت چپ چاه یه اطاق دیگه بود

دهانه یه چاه به فاصله  1/50  متری ینی تو اطلاق سمت چپی میبینم که یه بالابر برقی روش نصبه

آماده رفتن میشم

یه بار دیگه همه چیرو  چِک می کنم

اون پایین یه لامپ روشنه

برق منزل قطع میشه و اون پایین هم تاریک

به کمک متر لیزری عمق چاه رو بدست میاریم حدود 8 متر میشد

ترجیح میدم واسه بالا رفتن ایمنی کار

از چراغ قوه ضد انفجار e+lite استفاده کنم

به سه پایه متصل میشم و

الان دیگه وزنم رو طنابه و زیر پام یه چاه

چاهی که یه نفر اون پایینه

نفری که نمی دونم کجا هست

زِندَس یا . . . . . .

با اجازه فرمانده عملیات (محمد حسین مدیح) بچه ها منو آهسته به اون پایین هدایت می کنن

تو مسیر سعی می کنم که ارتباط کلامی رو با تیم بالا قطع نکنم

تو مسیر چاه یه لوله اب و میبینم و کمی پایین تر یه لوله سفالی که  2 طرفه چاه وجود داره که فکر کنم مربوط میشه به سیستم فاضلاب گذشته

کم کم به انتهای چاه نزدیک میشم و رو پاهام می ایستم

واسه بعضی از احتمالات هیچ وقت خودمو تو این حوادث از طناب جدا نمی کنم



تو این تصویر منو میبینیم که میشه گفت انتهای چاه ایستادم



خب سرم و بالا میگیرم و

یه فضای 2*3 رو برومه

بیشتر ریزش و روبروم میبینم

سمت چپم هم خاک های زیادی رو میبینم که روی هم انباشه شده

فکر کنم این قسمت هم ریزش داشته

اما نه اخه بالای این همه خاک و گل یه قران و میبینم که تو پلاستیک

وای سمت چپ کنار پام یه کلاه ایمنی زرد رنگ و میبینم که قسمتیش از خاک بیرونه

به امید اینکه بنده خدا اینجاست

خیلی سریع و با دقت کلاه و برمیدارم

اما خبری نیست

این پایین 2 تا چاه به هم متصل شدن

بالا دهانه چاه ها با هم 1/5 متر فاصله داشتن اما این پایین شده 30-40 سانتی متر

زیر پام خاک ها زیاد مقاوم نیستم ریزشیین

روبروم یه شیب 30-40 درجه رو می بینم که 1/5 متر جلوتر یه چاه دیگه به شکل مربع که هر ضلعش حدوداً 1 متر میشد و دیواره هاشو با چوب واسه اینکه ریزش نکنه پوشونده بودن و توش هم آب داشت

واسم یه بیلچه میفرستن

شروع به کاوش می کنم

با تمام قدرت گِل ها رو جابجا میکنم

کجایی کجایی یه حرکتی یه صدایی

خدایا خودت کمکش کنم

کمکمون کن که پیداش کنیم

یه فندک رو پیدا می کنم  و بازم ادامه میدم  راستی یه بیل رو هم سمت چپم میبینم

به سمت جلو حرکت میکنم

سمت چپم خاک دستریزه که یه قرآن روش می بینم

یه بلوک گلی 1*1 رو میبینم که هر کار میکنم از جاش تکون نمی خوره

با فرمانده عملیات صحبت می کنم و درخواست نیروی کمکی

صدای همکارم رجبی رو میشنوم که درخواست میکنه که وارد چاه بشه

با خودم میگم نکنه بنده خدا افتاده تو چاه دوم(چاه مربعی شکل)

بیل رو بر میدارم و دسته چوبیشو وارد آب میکنم

خیلی اهسته دسته بیل رو تو اب حرکت میدم اما چیزی جز گِل نیست

یه تیکه گِل به ابعاد 40*40 سانتی متر از زیر پام در میادو می افتده تو همون چاه مربعی شکل و یه صدای مهیب

صدای فریاد مدیح فرمانده رو میشنوم که صدا می زنه

آبتیییییییین   آبتیییییییییییییییین

خوبی پسر؟

سریع بیا جلو تا ببینمت

میام جلو از اون بالا میبینمی و سوال میکنه اوضاع چه جوریه آبتین ؟

این صدا چی بود؟

منم ماجرا رو واسشون بازگو میکنم

در همین حین دیواره چاه از پشت سرم ریزش میکنه

این یه اخطار بود

یه اخطار

بنا به دستور فرمانده تیم ، بچه ها منو خیلی سریع به سمت بالا می کشن(به کمک سه پایه)

تو این بازه زمانی هم همکارم مهدیانی که تخصصی خاص تو حفر چاه دارن در محل حاظرن

مختصر توضیحی از وضعیت انتهای چاه واسشون  میدم و ایشون میرن پایین و زمانی نگذشته که میان بالا و میگن:

کسی تو ساختمون نباشه 

اینجا ایمن نیست

صاحب خونه خیلی ترسیده بود و یه گوشه حیاط نشسته بود

راستی اون پایین مقداری کاغذ که تو پلاستیک پیچیده شده بود رو دیده بودم و یه کمی به قضیه مشکوک شدم.

2باره رفتیم پیش صاحب ملک و علت حفر این 2 چاه و پرسیدیم

مجدداً جواب داد:

بابا جون واسه ابریز حموم می کندیمش

سوال کردیم:  اگه واسه ابریز حموم بوده واسه چی خاکشو تو خونه می ریختی

واسه چی منتقل نمی کردی تو حیاط

تازه چاهی که به اب رسیده رو همینطور اب داره بالا میاد

می خواستی واسه حموم استفاده کنی

قضیه اون کاغذهای کف چاه رو هم به مامورین کلانتری گفته بودم اونها هم مشکوک شده بودن

خلاصه محله مملو شده بود از آدم

با نوار خطر مانع ورود جمعیت شدیم

کسی وارد خونه نمیشه

صدای ریزش دیوراه های چاه رو 3-4 بار میشنویم

امکان ورود به داخل خونه اصلاْ وجود نداره

چاه در حال ریزش کردنه

با توجه به مشخصاتی که صاحب ملک از اخرین جایی که قاسم -م رو دیده

بنده خدا فوت کرده

قاضی کشیک و دادستان هم اومدن

با صاحب ملک صحبت میکنن و ازش میخوان که ماجرا رو واسشون تعریف کنه

و ماجرا ازین قرار بوده

صاحب ملک قاسم -ن 6 ماه پیش با فاصله زمانی 20 روز خواب میبینن

و تو این خواب پدر بزرگوارشون میان تو خوابشون و میگن

پسر جان زیر این خونه یه گنج نهفتس

بنده خدا هم با دستگاه محل گنج رو مشخص میکنه

و چون نمی خواسته گنج رو با کسی قسمت کنه تا عمق 5 متری خودش تنهایی اقدام به حفر چاه میکنه و وقتی که میبینه نمی تونه ادامه بنده

با 4 نفر دیگه شریک میشه و قرار رو به نصف به نصف میذارن

بنا به گفته خودش 1 متر تا گنج فاصله داشتن که این اتفاق می افته

و در ضمن این رو هم میگفت که خاک چاه رو به شهر های اطراف پیش دعا نویس ها میبرده و نشون میداده و اونها هم با دیدن خاک و گرفتن یه پول قلمبه میگفتن که

آره زیر این طمین یه صندوقچه طلاست

حتماً بهش میرسی

بنده خدا کلی پول به دعا نویس ها داده بود

باید ساختمون تخریب میشد

دیوار اصلی خونه دقیقاً بین دو تا چاه بود و این فشار باعث میشد

که چاه دائم ریزش داشته باشه

دادستن دستور تخریب رو صادر می کنن



و صاحب ملک در همکاران 110 راهی میشن

جوری که صاحب ملک می گفت ما احتمال 99% میدادیم که بنده خدا تو همون چاهی که در انتهای چاه اول حفر شده بود باید باشه ینی تو عمق 11 متری

هیچی دیگه خونه با اون عظمت در هم کوبیده میشه

ساعت حدوداً14 هست و ما برمی گریدم ایستگاه واسه استراحت و تیم تازه نفس جایگزین ما میشن

تو این مدت هم بیل مکانیکی و لودر شهرداری حدود 5 متر محل چاه ها رو که ما مختصاتشون ثبت کرده بودیم حفر می کنن



بعد از یه استراحت چند ساعته دوباره برمی گردیم به محل حادثه

همچنان به کاوش ادامه میدیم

هوا کم کم تاریک شده

منطقه رو با پرژکتور روشن می کنیم

منطقه مملو از جمعیت شده

هرکی یه چیزی میگه

واسم جالب بود

میرن از تو ماشین متر لیزری رو بیارم تا ببینیم تا چه عمقی رو کاوش کردیم

مترو برمی دارم و برمی گردم که یه پیرزن جلومو میگیره و میگه

آقا اینجا گنجه؟ 

جواب دادم؟گنج  کی گفته

مردم میگن  همه میگن

تازه میگن جایی که این خاک هارو خالی می کنین سربازا لابلاشونو می گردن و طلاها رو جمع می کنن

جواب دادن: آخه مادر من کی این حرف ها رو زده دروغه

واسه چی باور می کنین

عمق چاله رو اندازه میگیرم: 6 متر

طول بازوی بیل مکانیکی 6 متره

اما با بیشتر ازینا باید خاک برداری می کردیم

واسه همین منظور به کمک لودر محلی رو که بیل مکانیکی مستقر می شد رو خاک برداری می کرد تا یه جورایی بتونیم عمق بیشتری رو خاک برداری کنیم .

جاتون خالی ساعت 22 شام صرف میشه و ادامه کاوش

حدود ساعت 2 بامدادِ





از نیروی انتظامی درخواست می کنیم که صاحب ملک رو بیارن و تا یه باره دیگه همه چی رو واسمون تشریح کنه(موقعیت دقیق مقنی)

بنده خدا رو میارن

اصلاً باورش نمیشه که اینجا خونه پدریش بوده

از خونه 2 طبقه خبری نبود

میاد جلو

همه چی رو توضیح میده

و متوجه میشیم که متوفی تو عمق 11 تا 14 متری باید باشه

ینی تو چاهی که کف اون اطاق 2*3 زده شده بود

اون چاه مربعی شکل که مربعی شکل بوده و هز ضلعش تقریبا 1متر میشد

کار و ادامه میدیم

تو این مرحله فقط بیل مکانیکی و لودر داره کار میکنه


بعضی از همسایه ها دارن از رو پشت بوم خونه هاشون صحنه رو نظاره میکنن و بعضی ها هم طبق معمول مخفیانه در حال تصویر برداری که با مخالفت نیروی انتظامی روبرو میشن

در ضمن از ابتدای عملیات 2 نفر از سوی میراث فرهنگی هم تشریف دارن که اگه یه موقع گنجی  منجی پیدا شد سریع جمش کنن

هوا کم کم داره روشن میشه و همچنان مشغولیم

به ساعت 7/30 داریم نزدیک میشم و شیفت کاری ما هم داره تموم میشه

ادامه کار رو شیفت بعدی باید پی بگیرن

بچه ها میرن و شیفت بعدی میاد

من می مونم

آخه یه جورایی جس می کنم که باشم بهتره

آخه من او پایین رفته بودم و موقعیت دقیق چاه دوم رو میدونستم

ینی منو یکی  از همکارام در جریان بودیم

بیل مکانیکی همچنان مشغوله

یه تیم 2 نفره وارد گودال میشه

اما بخاطر ریزشی بودن دیواره ها تیم از ادامه کاوش منصرف شده و بیل مکانیکی کار رو شرو

می کنه

جاتون خالی صبحانه رو میل میکنیم

میرم پای کار

همه دارن طحمت میکشن

حدود ساعت 10 صبح بود که پسر قاسم -م فرد متوفی با گریه و زاری میاد

رحمم اومد بهش خیلی

خیلی اشک میریخت

بهش گفتن که فردی که دنبالشیم معلوم نیست که باباش باشه

گفته بودن که اینجا 3 نفر بودن و معلوم نیست که چاه رو سر کدومشون ریزش کرده

به دیوار تکیه داده بودو زار زار گریه میکرد .

یا مثلاً یه هویی بلند میشد و می دوید

مامورین نیروی انتظامی میگرفتنش

بلند فریاد میزد:

به من اجازه بدین

من ظرف 30 دقیقه بابامو از زیر خاک در میارم

حدود ساعت 11/30 هست

خیلی خستم

خیلی

ترجیح میدم برم خونه و یه خستگی در وَکُنَم

ملت ریختن اینجا

همه از گنج صحبت میکنن

از تو جمعیت که دارم رد میشم

یه جوری نگام میکنن نمی دونم چشونه

لباسامو عوض می کنم و میرم خونه

شب حدود ساعت های 21 تماس میگیرم و

متاسفانه هنو پیداش نکردن

رو بعد ینی جمعه حدود ساعت 10 میرم محل حادثه

میرم جلو

از اونجایی که اجازه نمیدن مردم(لباس شخصی) وارد محدوده عملیاتی بشن

در حال چایی خوردن و نظاره کردن بودم که

یه هو یه باتوم می خوره به پام و یه مامور میگه:

آقا برو پشت نوار خطر اینجا واینستا

رو به مامور کردم و گفتم باز ما یه روز لباس فرم نپوشیدیما

جواب داد:

آقا اینجا واینستا

هیچی دیگه منم رفتم سمت ماشین نجات

تو سه سوت تریپم و عملیاتی کردم

رفتم جلو

جلوی مامور یه نگا کردو

تو چشماش نگاه کردم گفتن جان  مشکلیه

بنده خدا جواب داد:

آها حالا کسی نمی تونه بهت گیر بده که تو همین حین جنازه پیدا میشه و تحویل خودروی بهشت فضل میدنش

لوازم و جمع میکنیم

 در حال لباس عوض کردن هستم که یه بنده خدا سوال میکنه

گنج ها چی شد؟

کدوم گنجا

جواب میده

حالا میدونم که خودتون برداشتین واسه خودتون و صداشو درنیاوردین

جواب میدم: گنج کجا بود

چقدر ساده این شما ملت

لباسامو عوض میکنیم و میام خونه

 


تاریخ وقوع:14-7-1389

زمان اعلام حادثه:10:14

تعداد نیرو های اعزامی در لحظه اولیه: 8 نفر

تعداد نیروهای کمکی: 24 نفر(سه شیفت کاری)

تعداد خودروهای اعزامی : 9 دستگاه(بنز اکسور - اتگو 815 - بیل مکانیکی 3 دستگاه- بیل مکانیکی 1 دستگاه - کمپرسی 3 دستگاه)

اتمام عملیات:16-7-1389

مدت زمان عملیات:51 ساعت

اسامی تیم اعزامی در مرحله اولیه:(ینی بروبچه شیفت خودمون)

عباس تقی ابادی / احمد سخدری / رسول غیبی / عباس اناری / مهدی رجبی / محمد رضا صادقی بخی / و خودم آبتین


نظرات 20 + ارسال نظر
مهسا مامان ملودی چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

چقدر کار شما نفس گیره اعصابم خورد شد خدا به دادتون برسه براتون آرزوی موفقیت دارم

سونیا چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ق.ظ http://soniarock.blogfa.com

سام
خسته نباشید
دروددد بر شماااااااااااااااااا
این گزارشات فوق العادست
واقعا؛ دستون درد نکنه
کارتون عالیه
چندتا سوال دارم که میپرسم بعدا؛...

مریم پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ

خسته نباشی ابتین جااااااااااان واقعا کارتون خیلی سخته .من بچه بودم دوست داشتم اتش نشان شم اما اینقدر عقلم نمیرسید که نمیشه .

سلام
نمیشه؟
الان تو کرج و شیراز ایستگاه آتش نشانی بانوان داریم

میثاق پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

حالا واقعن همون قاسم اون جا بود؟
چرا ملت گاهی این قدر زود باور و حرص دربیار می شن؟
همه عملیات یه طرف اون خستگی که از حرف اون بنده خدا توی تن آدم می مونه یه طرف دیگه

مریم پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.thornbirds.blogsky.com

ها ها چه هیجانی....
جان خودم به خاطر اینکه موقعیت چاه میدونستی وانستادی، واستی گنجو ببینی؟نه؟ من که تا تهش کنجکاو بودم
اصلا تو بحر خود لغت گنج که بری پر از سر و رمزه...آدم خوشش میاد!
میدونی گنجه چی بود؟
اول اینکه یکم ملت جو گیر عبرت بشن! دوم
خراب کردن خونه در حال خراب و ساخت مجددش کلی روز میبرد و البته پول ولی شما مجانی خرابش کردین و اونم ظرف سه سوت!!! حالا میتونن بزنن تو کار بساز بفروش!!! البته صاب خونه که در راه گنج رحمت شدن

ئاوات پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.menwa.blogfa.com

علیرضا پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.tayareh.blogsky.com/

واقعا خسته نباشید ...
میدونم خیلی زحمت کشیدین ...
ولی به یه نکته دت کردی که ملت ما چقد به گنج گیر دادن واصلا از اون بنده خدا که زیر خاک مونده بود حرفی نمیزدن....
بازم میگم خسته باشید واقعا کاره سختی بوده...

فائزه جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:50 ب.ظ http://mypositivepoints.blogsky.com/

سلام
خسته نباشید
خدا قوت

سحرجاویدی+منصوره شفیعی شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ http://khyrkhah.blogfa.com

کشته شدن به خاطریه خواب !!!

الهه افشار شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ http://climbingtherock.persianblog.ir

سلام
با نتایج آخرین دوره از مسابقات بروزم.

مریم فخیمی شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ http://asemanebedonemarz.persianblog.ir/

سلام!بیچاره!فقط یه نفرمرحوم شد؟اون سه نفردیگه چی شدن؟
به خاطرطمع یه نفر این همه خرابی به باراومد!پدراین آدمم بیکار بوده هاا
ــــــــــــــــــــــــــــ
ممنونم ازلطفتون که تبریک گفتین!امیدوارم روزای شادتری داشته باشید

سارا شنبه 24 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 ب.ظ http://zibayeirani2.blogfa.com/

چقدر نفس گیر
اون مامور ژدر سوخته ی میراث رو بگو هااا تو این هیر و ویر ...
خسته نباشی

فرشید روزیطلب یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

سلام.من فردا دوستان رو در هیات میبینم.و پیگیری میکنم.ظاهرا طناب دست آقای کریمی هست.سعی میکنم پس فردا ارسال کنم.موفق باشید

بهنوش یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:21 ب.ظ http://saeqeh.blogfa.com

توروخدا نیگا ملت چطوری خودشون رو مچل کردن ها!
فیلم سینمایی بود آقا آبتین؟؟دوساعت طول کشید
قسمت چهارم داستان رو گذاشتم،اگه افتخاربدید،خوشحال میشم

جوهر دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com/

سلام! حداقا عین بچه آدم حفر می کرد... یک چاه کن می آورد که این بلا سرش نیاد... خونه خراب که شد هیچ، یک نفر هم جانش را از دست داد...

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 26 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ http://toranjbanoo.com/

من فقط داشتم این مطلب رو می خوندم از شدت استرس سردرد گرفتم... چقدر طفلک مردم ساده اند. یکی از دوستای منم سر همین قضیه ی گنجی که تصور می کردن توی باغ پدریشونه سه چهاربار یه چاه رو کندن و هر بار به آب رسیدن و نزدیک بود غرق بشن تا بالاخره دست کشیدن.. البته که فکر کنم هنوز توی فکرش هستن! شاید با وسایلی دیگه...
به هر شکل از بین رفتن اون بنده ی خدا سر هیچ و پوچ حادثه ی تلخیه.....

کاظمی چهارشنبه 28 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://firesafety.blogsky.com/

سلام
از آشنایی با شما خوشحالم گویا ما همکاریم.
شما کجا درس می خونید؟

اسپید پنج‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.iranclimbing.com

همیشه مافوقامون تو آتش نشانی به ما میگن : تو حوادث همه احتمالاتو در نظر بگیرید و با احتیاط و ایمنی کامل عملیات کنید.
اما تو این حادثه مسول عملیات به دو نفر از مامورین نجات به نامهای: حسن ن و حسن م دستور داد که برن ته چاه و در عمق 8 متری شروع به کندن چاه کنن. نمیدونم با چه تدبیری این دستور رو دادن , هر لحظه ممکن بود اون چاه ریزش کنه و هر دو مامور زیر خروارها خاک دفن بشن هیچ تضمینی برای حفظ جان مامورین وجود نداشت.این یعنی مرگ صد در صد. این یعنی ... مسول عملیات . به چه قیمتی؟!

نیلوفر جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

عجب ملت خری داریم!
فقط حرف حرف حرف
چه وبلاگ شما چه آرش چه شغل خودم!
همه فکر میکنن که ما داریم ازشون می دزدیمو میلیاردریم!
ازینا بدتر.. خیلی دلم واسه اون مرد متوفی سوخت
کاش این شغل مقنی ریشش بسوزه
خیلی وحشتناکه تو اعماق زمین زیر کلی خاک و گل ذره دره جون دادن.
علمی که نمی کنن. هر چی از اجدادشون به ارث بردن
واقعا پست هیجان انگیز و ناراحت کننده ای بود

farideh چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ق.ظ

خاطره جالبی بود آتش نشان بودن دل میخواد امیدوارم همیشه موفق باشید

سلام
لطف دارین شما
خواستن توانستن است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد