اگه همین الان بیان و بخوان ببرنت اون طرف چی کاره هستی؟



سلام

دیروز حدود ساعت 15 بود رفته بودم پیش دوستان

پیش همکارن عزیزی که عاشق آمدند و عاشق ماندند و عاشق رفتند


وارد بهشت فضل میشم

اصلاً نمی دونم یه حس عجیبیه

که منو هی تلنگور میزنه

حرکت می کنم به سمت مزار جناب آقای اصغری

ایشون مسئول امداد و نجات جمعیت هلال احمر بودن

که با عشق رفتند

خیلی مرد خوبی بود خیلی

اون قدیما با هم تو یه اردو بودیم

یادمه در اطاقمون رو بسته بودیم و یه لیوان بزرگ پر آب هم رو در گذاشته بودیم

تا ببینیم که تو تله ما می اوفته

که ایشون درو باز می کنن و خیس میشم

کلی خندیدیم

ایشون هم خندیدن (وای چه زود گذشت)

یه بطری رو پر آب می کنم و خاک رو سنگ رو بادستم می شویم

بنده خدا خیلی مهربون بودن خیلی

بعد از خوندن یه فاتحه میرم کنار دوستان

همینطور که دارم میرم

نوشته های رو سنگ ها رو می خونم

جوان ناکام    پدری مهربان    مادری دلسور   جوان ناکام

با خودم فکر می گم:

آبتین چی تو پروندت داری ها

تا الان چی کار کردی

اگه همین الان بیان و بخوان ببرنت اون طرف 

چی کاره هستی؟   برو پسر جون  برو   خودتو به خدا نزدیکتر کن

مهربون باش   مراقب   دستت  چشات   گوشات   اندامت باش آقا آبتین

که زمان نداری پسر

  آقا آبتین

اون روز رو تصور کن که تو کفن پیچوندنت

میذارنت تو قبر

میری زیر خاک

کی خاک میریزه

همونایی که دوست دارن

همونایی که واست دارن گریه می کنن

هی چی بچرخی فایده نداره

تو رفتی  حالا 100 بگو من زندم

تو هم میری کنار جسمت

حالا بگو پسر   مشتتو باز کن   چی داری  ها

تو این مدت چی کار کردی

چقدر ثواب  ؟  چقدر گناه؟

کفه ترازو به کدوم سمته

کفه ثواب پایین تره   یا . . . . . .

خدایا منو ببخش  قول میدم درست بشم

میگم آبتین  این چندمین باره که قول میدیو قول میشکنی هان

نه دیگه این بار محکم پاش وایستادم 

پیش دوستام میرسم

از یه کنار شرو به شستن مزارشون می کنم

یکی یکی چهرهاشون میاد جلو چشم

اون زمانا من استخدام نشده بودم

تو کلاساشون هم به عنوان کمک مربی شرکت میکردم

افتخار نداشتیم که پا به پاشون باشم

میرسم به مزار سعید 

مامان سعید کنار مزار نشستند

سلام میکنم

سوال میکنن: من شما رو نمیشناسم

جواب میدم: من آبتین هستم

افتخار در رکاب بودن آقا سعید رو نداشتم مادر

خدا بیامرزتشون

به مزار هادی میرسم

وای چه فیلمی بود این پسر

یادمه تو یکی از کلاسهای آموزشی امداد کوهستان

من بعنوان کمک مربی بودم

ظهر با هم رفتیم کنار رودخونه وضو گرفتیم و نماز خوندیم این بهترین خاطره من با هادی بود

همیشه می خندید  و همه رو می خندوند

مزار ها رو میشورم و می ایستم

با خودم میگم:

آقا آبتین کی نوبت توست که بیارنت تو قطعه آتش نشانا دفنت کنن؟

الان؟ فردا؟ چند ساله دیگه

معلوم نیست

برو پسر برو مواظب خودت باش

فرداست  که یکی دیگه بیاد و سنگ قبر تو رو بشوره

فردایی شاید نزدیک ، شاید هم دور ، کسی که نمی دونه

فقط خدا داناست فقط خدا


آبتین مواظب باش

باشه پسر؟


نظرات 10 + ارسال نظر
مسعود شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

خیلی خوب بود.منو به فکر انداخت.منم دلم میخواد خوب بشم خوبه خوب.برام دعا کن

دختر نارنج و ترنج شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ http://toranjbanoo.com/

اول اون که خدا نکنه آقا آبتین...
شما جوونی.. از اون گذشته اونقدر مهارت و دانش داری که سال ها باید باشی و اینا رو به جوونا آموزش بدی....
اما یه چیزی بگم؟
به نظر من شما همین که این شغل رو انتخاب کردی اون دنیاتو بیمه کردی... نمی دونم، من خدا نیستم و عقلم هم به اندازه ی کافی نمی رسه اما محاله بتونم به خاطر یه نفر دیگه از جونم بگذرم.. تو داری هر روز این کار رو می کنی و این رو خدا محاله ندیده بگیره...
به مرگ فکر نکن! به زندگی زیبایی که داری و به زندگی های زیبایی که برای دیگرون می سازی فکر کن پسر خوب.....
خدا تمام آتش نشان هایی رو که دیگه نیستن رحمت کنه.. همه شون فرشته بودن توی جسم انسان.
مواظب خودت باش عزیز... خیلی خیلی زیاد!

rb شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ب.ظ

من اعتقاد دارم بعد مرگ همه جی تموم میشه. ناراحت مردن نیستم. به بهشت اونطوری که ترسیم شده اعتقاد ندارم به نظرم مضحک میاد همینطور جهنم. اعتقاد دارم اگر هم اون دنیایی باشه و قرار باشه مجازاتی باشه واسه افرادی هست که به بقیه مردم از روی عمد و قصد صدمه زدن. کسی و واسه انجام ندادن تکالیف دینی هیچ کاری ندارن. ثواب و گناه به نظر من بی معنیه. همه اینها رو گفتم که بگم از این پست سر در نیاوردم!
چرا باید به این چیزها اعتقاد داشته باشی ؟ :) چرا باید به مرگ فکر کنی؟
از این زندگی باید فقط لذت برد من جای تو بودم خودم و با این افکار مشغول نمیکردم.

فرنوش شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 ب.ظ

بله حقیقتی تلخ و شیرین که از اون غافلیم..............
راستی دوستانی که نام بردین در حین ماموریت به دیار حق رفتند؟؟؟؟؟
خیلی سخته........
روحشون شاد..

بله در حین ماموریت

جاسوییچی شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ http://jasooyichips

سلام.
من امادم...بگو بیان ببرن

سلام
کجایی پسر؟
راستی وبلاگتون باز نمیشه

سحرجاویدی+منصوره شفیعی یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:11 ق.ظ http://khyrkhah.blogfa.com

سلام .خدارحمتشان بکند.راستش آذر ماه که می شود ما هم نسبت به خبرنگاران شهید یک همچین حسی پیدا می کنیم

sayeh دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ

همیشه رفتن به اینجور محیط ها حال خیلی عجیبی به آدم میده
خیلی عجیب که هیچکی نمی تونه به غیر خودت اونو درک کنه...
خیلی خوبه که دوستاتون رو هنوز هم فراموش نکردید و به یادشون هستید
جناب آبتین خدا همیشه بزرگه،یادت نره
امیدوارم همیشه سلامت بمونید
مواظب خودتون باشید

بهنوش دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://www.saeqeh.blogfa.com

طوری زندگی کن که هرلحظه واست یک لحظه قبل ازرفتن باشه!
ممنون

صابر پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ب.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

مگر ان طرفی هم هست؟؟

ماجراهای خواستگاری چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:36 ب.ظ http://majerahayekhastegari.blogfa.com/

این پستتون خیلی منو تحت تاثیر قرار داد.فکر میکردم دیدن مرگ آدما واسه آتش نشاناعادی شده.تقریبا اینطور فکر میکنیم که آدمای بی احساسی میشن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد