من فقط بلدم حرف بزنم امضاء بلد نیستم (تصویری)

سلام علیکم

مثل همیشه صبح ساعت 7:15 دقیقه وارد سازمان میشم

لوازم خودرو نجات رو  ،که میشه گفت 320 قلم هست رو چک میکنم

البته این رو هم بگم که این 320 قلم وسیله هر روز صبح چک و کنترل میشه

بعد از تست خودرو و کنترل لوازم با دوستان یه چایی دور هم میخوریم و بعد هم صبحانه

تلویزیون روشنه

منم که از هر چی تلویزیون متنفرم خاموشش می کنم

کلاً تا جایی که بتونم تلویزیون رو خاموش می کنم

حس میکنم یه جور از دست دادن زمانه

حالا کی نمی تونم خاموشش کنم

وقتی که فوتبال داره پخش میشه

وای اگه بدونین  اصابم به هم میریزه

من که هنو فلسفه فوتبال نگاه کردن و حرص و جوش خوردن و جیغ زدن تو گوش بغل دستی رو نفهمیدم

یه کارایی می کنن

بگذریم از خاطره دور شدیم

میرم تو محوطه

که گوشی مبارک زنگ میخوره

بله شما هلال احمره

حتماً باز مربیشون نرفته سر کلاس

جواب میدم سلام علیکم

آقای سلیمانی هستن:

جواب میدن: سلام حال چطوری

حالا من خودم نمی د ونم  کی رفتم مکه که حاجی شدم و خودم خبر ندارم

میگن: سلام حاجی 

حاجی کجایی  آدم یاد دوران دفاع مقدس می افته از این حاجی حاجی شنیدن

سازمانم آقای سلیمانی

مجدداً:حاجی نگاه کن

امدادگرای خانم رو میخوایم با مینی بوس بفرستیم اونجا واسه اشنایی با تجهیزات نجات

منم گفتم: لطف کنین با جناب شکیبا هماهنگ کنین

من در خدمتتونم

خداحافظی

بعد از 5 دقیقه مجدداً تماس میگیرن:

سلام حاجی هماهنگ کردم امدادگران رو با مینی بوس فرستادیم اونجا

چشم من در خدمتم

میام بالا تو سالن میشینم که

جناب شکیبا میان تو قسمت عملیاتی و میگن که:

آبتین امدادگران خانم هلال احمر اومدن اینجا

یه زحمتی بکیش و خودرو اکسور رو با تجهیزاتش کامل معرفی کن

از دوستم جناب سخدری درخواست می کنم که ماشین نجات رو به محوطه سازمان منتقل کنن

میرم پایین

همه جلو درب سازمان ایستادن

ازشون می خوام که بیان تو محوطه

و شروع میکنم به تشریح خودرو نجات

واسشون جالب بود

فکر کنم جالبترین قسمت یکی آشنایی با زنده یاب و ست هیدرولیک بود

می گفتن که ست هیدرولیک خیلی سنگینه

و می پرسیدن:

خانم های آتش نشانی کرج هم از این سِت استفاده می کنن

و خلاصه کلاس به پایان رسید

همه رفتند الا 2-3 نفری که ایستادن

یکیشون اومد و گفت :

میشه یه امضاء بدین؟

یه نگاه کردمو گفتن : امضاء ؟  امضاء واسه چی میخواین؟

جواب دادن یه امضا بدین دیگه؟

منم جواب دادم: من فقط بلدم حرف بزنم امضاء بلد نیستم

یه کم ناراحت شدن و گفتن: همه مربی ها امضاء دادن

چیزی نگفتم:

بعدها متوجه شدم که بنده خدا خیلی ناراحت شده و تو وبلاگم واسم یه پیام گذاشته با این موضوع:

غرور اجازه امضا دادن نداد .من امضای همه رو گرفتم  جز شما
اما سخن اخر
انسان بدون عمل مثل زنبور بدون عسل است
پارادوکس :حلالتون نمی کنیم


چی بگم والا: غرور کجا بود

حالا این غروری که فرمودن به کنار

منظورشون رو از درج مطلب

انسان بدون عمل مثل زنبور بدون  عسل است 

متوجه نشدم

اینم یه مدل تفکره دیگه

بی خیال

زیاد نوشتم

الانم که دارم مینیسم ساعت 1:25 بامداد روز سه شنبه مورخه 11/8/89 همه خوابن

بجا یکی از همکاران اومدن شیفت

فردا هم که شیفت خودمه

شاد باشین و سربلند

آبتین

 3 آبان 1389









نظرات 12 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام
خیلی خیلی خصوصی
اگه زمان نوشتن مطلب رو هم نمی گفتید بازم معلوم بود در اوج خستگی نوشته شده
حرص نه حرس
بقیه اش رو هم یک دور بخونی اشکالاتشو می بینی .
شاد باشی و پایا

ز سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ق.ظ

منظورم از اون حرف برای این بود که شما گفتین فقط یاد دارین حرف بزنید حالا حرفتون رو درک کردم چون شما جلسه اول گفتین که یک امداد گر هستین ویک امدادگر نباید غرور داشته باشه در حالی که به نظر من شما خیلی ادم با غروری هستید همین
اما در کل به عنوان یک استاد تا اخر عمرم به شما احترام می گزارم
وهمیشه شما برای من محترم خواهید بود
یه شاگرد همیشگی

نظر هر شخص واسه خودش قابل احترامه مگه نه؟

هستی سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ

خسته نباشید میگم
ولی خوب چی میشد یه امضاء میدادین
اون هم خوشحال میشد گناه داشت خوب
شاید اون هم مثل من کشته مرده آتش نشان بود
در هر صورت کاش بهش امضا میدادی

دختر نارنج و ترنج سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ http://toranjbanoo.com/

آخی... اتفاقا شما اصلا غرور نداشتین.....
چرا اینجوری فکر کردن؟
انشالله که با خوندن این پستتون متوجه دلیل کارتون می شن و از اشتباه در میان....
همیشه سلامت باشید و شاد.. خوندن خاطراتتون برای من بسیار شیرین و دلپذیره..

rb سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ب.ظ

امضا واسه چی آخه

ز شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ق.ظ

درست گفتین نظره هرکس برای خودش قابل اهمیته .حالا که دارم خوب فکر می کنم میبینم من اشتباه کردم وباید به نظر شما هم احترام می گذاشتم شاید اصلا شما دوست نداشتید که امضا بدهید من نباید اون جوری می نوشتم واقعا از شم معذرت می خواهم و از شما در خواست میکنم که من رو ببخشید
در اخر :عاشق نوشته هاتون هستم و منتظر چاپ کتابتون می مونم هر موقع چاب شد یه خبری بدهید با تشکر فراوان

جوهر شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام! خوشم نمیاد از امضاء دادن یا گرفتن. بچگی ها می کردم این کارها را، اما الان دیگر نه! همیشه هم حرص می خوردم از این بچه بازی ها!
اما اگر کسی از بنده امضا بخواهم، می دهم! ما از این شانس ها نداریم که کسی ازمون امشاء بگیره! (باب شوخی! ولی کلا خوشم نمیاد.)
ترجیح می دهم از معلمین واساتیدم یک توصیه بگیرم نه صرفا یک امضاء

سپید پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:12 ب.ظ

انقدر به کرجی ها گیر ندین ...
با پدال بر گردنتون رو میبریم ها...
از ما گفتن بود...

مهدی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ق.ظ

سلام ابتین جون می خواستم فقط یه چیز بگم اگه شما ازدواج کردی که به بنده خدا دروغ گفتی چون هر کس ازدواج می کنه باید سند ازدواجش رو امضا کنه اگه هم که ازدواج نکردی برو یاد بگیر لازمت می شه
راستی دروغ گو دشمن خداست

دروغ / کدوم دروغ؟

مهدی پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ق.ظ

باباخبرقطعی رسیده که ازدواج کردی خب اگه ازدواج کرده باشی امضا کردن بلدی دیگه پس ازاینجا نتیجه می گیریم که دروغ گفتی

اها ازون لحاظ

مهسا پنج‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:23 ب.ظ

خیلی گلی

n.amn شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ق.ظ

خوبه امضا هم یاد داشته باشیدحاجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد