کلی ترقه ترکوندیم

  

سلام و احترام  

چه خبرا ؟ 

دیشب و میگم 

چهارشنبه سوری رو میگم 

 کجا ها رفتین چی کارا کردین؟ 

من که کلی حال کردم 

وای کلی ترقه ترکوندیم 

چه حالی میده ها 

چی شده؟  زشته 

واسه من که آتش نشانم 

ای بابا مگه ما دل نداریم 

چه صدایی میده ها 

دیروز  صبح به اتفاق دوستان(صادقی/حصاری) رفته بودیم کارخانه ACARD واسه ارائه چند راه کار ایمن واسه کارکنان شرکت که تو ارتفاع کار می کنن 

خلاصه حدود ساعت 14:20 میرسم خونه 

خسته خسته در حد تیم ملی 

با 125 تماس میگیرم 

دوستم ابلوالفضلِ  

سوال می کنم : امروز از ساعت چند باید سازمان باشیم 

ابوالفضل میگه: آبتین حدود ساعت 16:45    17 سازمان باش 

جلسه ماهیانه هم داریم  

سوال میکنم : ابوالفضل جان ایرادی نداره که با لباس فرم نباشیم 

نه آبتین جان ایرادی نداره

نفهمیدم کی خوابم  برد 

چشام رو که باز می کنم بله ساعت 17 هست و من هم خونه 

سریع لباس می پوشم  مثل باد خودم رو میرسونم سازمان 

همه چی آرومه 

تک و توکی صدای ترقه به گوش میرسه 

اما ما بادی نیستیم که به این بیدا بلرزیم 

تو آسایشگاه میشینم 

که رئیس ایستگاهمون وارد میشه 

با خودم الانه که بگه کجا بودی  واسه چی جلسه نیومدی و ازین حرفا 

هیچی دیگه 

اومد جلو   دست دادیم 

گفت: آبتین چطوری پسر خوبی 

منم جواب دادم 

مخلصیم حسین جان چه خبرا 

دورو برم رو نگاه میکنم 

بله 

آبتین فقط تویی که با لباس فرم نیستی 

همه لیاسها یک دست  اما من نه 

یا خدا  یه معذل جدید 

رئیس ایستگاه که منو دید و چیزی نگفت 

خدا بقییشو بخیر کنه 

میرم تو ستاد فرماندهی 

پیش ابوالفضل 

بعد از سلام و علیک 

گفتم: داداش همه که با لباس فرم اومدن  واسه پی گفتی من اینطوری بیام ایرادی نداره 

چواب داد: آبتین من گفتم 

آره داداش شما گفتی 

بی خیال میشیم  

2 تا خودرو نجات ورودی شهر مستقر شدن 

الان فقط 2تا خودرو حریق تو ایستگاه و نیرو هم فراووون    

بزنم به تخته 

ایشاالله همیشه بیکار باشن شهر هم بدون حادثه 

خلاصه بعد از حدود 1 ساعت 

دین دین دینننن   

معاونت عملیات جناب شکیبا وارد ایستگاه میشن به اتفاق برو  بَچِ گزارشگر 

همه لبای فرم 

من نه 

سلام می کنم 

هیچی دیگه 

گفتند: آبتین شما واسه چی اینطوی اومدین 

من که خودم لباس عملیاتی تنمه انتظار ندارم که شما اینطوری باشی 

منم گفتم: جناب شکیبا من با ستاد فرماندهی تماس داشتم 

گفتم که موردی نداره  . . . . .  

بگذریم 

از من خواستن که لباس بپوشم 

اما کو لباس 

لباسهای عملیاتیم تو خودرو نجات بود 

خودرو نجات هم مستفر در ورودی شهر 

به اتفاق دوستم مهندس عالمی و حصاری و اسدی

میرم میدون باغرود 

لباس از بچه ها می گیرم 

بر میگیردم ایستگاه 

بچه ها میگن آبتین کجایی پسر 2 ساعت دنبالت میگردیم 

حالا رفت و برگشت من 10 دقیقه بیشتر زمان نبرده 

خلاصه انگار قراره نیرو ها تعویض بشن 

و ما باید بریم جایگزین 

دوباره همون مسیری رو که اومده بودم برمیگریدم 

میریم پیش دوستان 

بنده های خدا خسته شده بودن 

ما 2 تا مامور بودیم و یه راننده 

و قرار بود که با 2 مامور و یه راننده تعویض شیم 

اما انگار دوستان ما خیلی از تو ماشین نشستن خسته شده بودن 

هیچی دیگه ما 2 تا مامور جایگزین 4 تا مامور شدیم راننده هم تعویض شد 

هیچی دیگه  تا تا خودرو نجات بود 

2 تا راننده و 3 مامور   این قضیه از دید من مشکل داره  

فقط میدونم حادثه هیچ وقت خبر نمی کنه  

3 تا نیرو واسه 2 تا خودرو  کمه  حداقل باید 4 نفر می بودیم

تماس میگیم با ستاد فرماندهی دوستم ابوالفضلِ 

میگم ابوالفضل جان در جریان باش قضیه رو 

ابوالفضل هم میگه: تعداد نیرو ها خوبه دیگه 

منم گفتم : فقط در جریان باشین 

که ما با 4 نفر جابجا شدیم 

بعد از 5 دقیقه دوستم حسن هم میاد(از آتش نشانان حرفه ای سازمان) 

میرم تو ماشن اونا 

خب بساط ترقه بازی هم که جوره 

مامورین نیروی انتطامی هم که 4 متر بیشتر با ما فاصله ندارن 

همکارام هم کنار ما تو خودرو نجات هستند 

رسول پشت لِوِرِ 

شیشه هم پایین 

به حسن میگم که ترقه بندازیم تو ماشینشون خلاصه ترقه رو روشن میکنیم 

تا می خوام بدازم توماشین 

رسول متوجه میشه و شیشه رو میده بالا 

و یه نگاه تمسخر آمیز به من و حسن میکنه 

بیخیال میشیم تا اینکه یه هویی متوجه میشم 

رسول یه ترقه به سمت ما پرتاپ میکنه 

ینی شانس اوردیم که تو ماشین نترکید 

خورد به لبه شیشه و افتاد پایین 

خلاصه استقرار هم تموم شد 

تو حین حرکت هم هی ترقه مینداختیم  تو خیابون 

ای بابا کجاش زشته منم دل دارم 

البته ترقه هامون از نوع کنترل شده بودن 

جلو به پرایدی یه ترقه انداختم  

توش پر  جووووون بود

چشاشون داشت میترکید 

هی به من نگاه میکردن هی به ماشین 

منم گفتم حالشو ببرین 

خلاصه اومدیم ایستگاه 

رفتم کنار فرمانده شیفتمون عباس آقای تقی آبادی ایستادم 

دستم و سریع کردم تو جیبشو اومدم کنار گوشام و گرفتم 

بنده خدا باورش شده بود که تو جیبش ترقه انداختم 

گوشاشو گرفت منتظر ترکیدن ترقه بود 

دید خبری نیس  

منم همینطور گوشام و گرفته بودم 

با یه چشم نگاهش می کردم باورش شده بود اساسی

با ترس و لرز دستش رو تو جیبش کرد تا ترقه رو برداره و گفت: 

خیلی نامردی آبتین 

دید تو جیبش خبری نیس 

کلی خندیدیم 

اینم خاطره شب چهارشنبه سوری یه آتش نشان 

عزیزانم چهارشنبه سوری رو هیچ وقت با یه بی احتیاطی تبدیل به چهارشنبه سوزی نکنیم 

ترقه هایی هم که من مینداختم باور کنین خوب دورو بر رو نگاه میکردم که هیچ خانمی نباشه 

فقط جلو پای پسرها مینداختم 

جوری ترقه رو مینداختم که ببینن 

ینی امادگی شنیدن یه صدا نسبتاً شدید رو داشته باشن 

نه اینکه یواشکی پشت پاشون بندازم و اونا هم . . . . .  

----------------------- 

خوشبختانه امسال امار حوادثمون نسبت به پارسال تو اینن شب زیبا نصف شده بود 

پارسال ما 120 مورد حادثه در سطح شهر داشتیم 

 امسال با تلاش دوستانم در واحد اموزش سازمان 

آقایان ثابت ایمانی و محمودی و فخریان آمار به 68 مورد ماهش یافته بود 

 

شاد باشین و سربلند 

ایام به کام 

آبتین 

آخر کلام اینو به دوست عزیزم که میدونم هر روز وبلاگم رو میخونه بگم که: 

ابوالفضل(تیم ستاد فرماندهی) جون من زیرابتو نزدم عزیز

نظرات 13 + ارسال نظر
با کی بودی؟؟؟ چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ب.ظ http://ferimoti.blogsky.com

اتش نشانامون که اینجوری باشن دیگه خدا به داد بقیه برسه

بهنوش چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://saeqeh.blogfa.com

دیگه دیگه!
خسته نباشید واقعا آنتین خان

ابوالفضل چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

نگو نزدی خوبم زدی عیبی نداره گل پسر بازم بزن بازم بزن

نیلوفر پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

ایول! تصور اینکه یه آتش نشان ترقه میزنه انده خندس!
مرسی از دعای خیرت واقعا اثر داشت
بیا آپمو بخون

یکی مثل خودت ما از مدل دیگه پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ب.ظ

خیلی خوبه اگه همین جور پیش بری تو سال جدید حتما بهت یک پستی میدن

ملیحه جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 ق.ظ http://barane52.persianblog.ir

ای شیطون . شماها باید الگو ما جوان ها باشید

جوهر جمعه 5 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام!
آقا حداقل اینا را ننویسید، بدآموزی داره؟! آخه شما چرا...
می گویند: هر چه بگندد نمکش می زنند، وای به روزی که بگندد نمک.
ببینید، شما هر چه هم بگوییم کنترل شده بود و...
بر اساس هر چیزی که بخواهید در نظر بگیرید، مردم آزاری بد است. (قانون، شرع، عرف، اخلاق و...)
کسی شما را ببیند می گویند اینها خودشان هم به حرفشان اعتقاد ندارند، حالا شما هی توضیح بدهید که بی خبر بود، حواسمان بود و ... آن نفری که این حرکت را ببند، توضیحات شما را که نمی شنود.
...
سال نویتان هم مبارک.

جوهر یکشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com/

سلام جناب آتش نشان!
بله، کسی نگفت که شما نمک هستید؛ ولی سازمان آتش نشانی، بعنوان یک نهادی که برای پیشگیری و کنترل و نجات مردم از خطر تشکیل شده است، اگر خودش ایجاد خطر کند، کلا و جزءا هدف تشکیل و تربیت نیرویش را زیر سوال برده.
حداقل با ماشین و لباس فرم آتش نشانی این کار را نمی کردید...

جوهر جمعه 12 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام جناب آتش نشان!
عید شما هم مبارک...
بنده یک بار تأکید کردم که جنابعالی نمک نیستید... چرا شما ضرب المثل را تعمیم می دهید! نظرم را دادم؛ جدا نمی خواستم جنابعالی را ناراحت کنم. در سال جدید موفق و مؤید باشید.

دختر دریا چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ق.ظ

حلا هر چه قدر هم خودتون رو توجیه کنید بازم تو نفس عمل فرق نمی کنه . بالاخره ترقه انداختی جناب اتش فشان. ایول . افرین
توجیه نکن

مریم سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ب.ظ http://asemanebedonemarz.persianblog.ir/

هههههه!چه خوب!خوب کاری کردین

حسن شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ب.ظ

واقعا باحال بود تقریبا 5 هفته دیگه تا چهارشنبه سوری 90 مونده امیدوارم امسال هم حوادث نسبت به سال گذشته خیلی کمتر بشه ( یعنی اصلا هیچ موردی نداشته باشیم ) با تشکر از وبلاگ خوبتون

امیدوارم

n.amn شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:43 ب.ظ

ترقه بازی خیلی خوب هست اما کاش واقعا از این ترقه های بی خطر همه جا داده میشد که عموم مردم استفاده کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد