اگه میدونستم بارداره بغلش میکردم ، می آوردمش پایین

با سلام و خسته نباشین و ازین حرفا 

کجایین؟  

کم پهنا شدین      نکنه رِژیم گرفتین؟    آره

خدمتتون عرض کنم که هفته پیش حدود ساعت 19:30   

125 زنگ میخوره اپراتور بعد از کمی صحبت و  دادن راهکار منو صدا میزنه 

آبتین  آبتین  بیا  یه خانمست که یه گربه تو کانال کولر خونش گیر کرده 

گوشی رو میگیرم: 

سلام خانم حالتون خوبه در  خدمتم 

خانم: سلام آقا  ببشخین یه گربست که تو کانار خونه ما  گیر افتاده  هر کاری می کنیم در نمیاد 

اینقدر سرو صدا کرده که . . .  

خلاصه  هیچی دیگه باید میرفتیم  آدرس میگیریم و

حرکت می کنیم به سمت خونشون 

از ماشین پیاده میشم 

زنگ خونه رو میزنم 

تو فاصلهای در باز می میشه 

یه چفت دستکش   عینک ایمنی   و جعبه ابزار رو بر میداریم 

در باز میشه 

چشمم به یه آقا میافته 

تو دلم میگم    هی ماشاالله  ینی تو با این هیکل نتونستی یه گربه رو دربیاری 

بخدا بعضی ازین مردها  تیتیش مامانی ینا 

بابا گربس بخدا  گودزیلا که نیست 

بگذریم 

وارد خونه میشیم 

کاش   چی بگم وا الله 

وارد خونه میشیم 

 خونه گرم گرم   

فکرش رو بکنین  یه فشار باد گرم همراه با  بوی تِ ریاک 

حالم داشت بهم میخورد 

وای خدا اینجا باز کجای 

یه خانم نسبتاً مسن رو میبینم که یه بچه بغلشه 

یه خانم جوانتر هم کنار بخاری ایستاده 

ای بابا خدایی این بوی تریاک داره حالمو به هم میزنه 

اَه اَه اَه 

مرد خونه ما رو راهنمایی میکنه به سمت کانال کولر 

دوستم مهدی میره نردود رو میاره 

و میذاره زیر کانال کولر 

من هم عینک به چشم دستکش به دست میرم بالا 

خیلی آهسته شرو میکنم که کشیدن میخ های دریچه کانال کولر 

میخ ها رو میکشم 

و خیلی اهسته دریچه رو بر میدارم 

همینطور که دریچه رو برمیدارم 

سرم رو از روبروی کانال میکشم یه طرف تا اگه خدایی نکرده گربه رو سر من بدبخت نپره 

خلاصه دریچه رو بر میدارم و هیچ خبری نیس 

خیلی اروم سرم رو میبرم جلو 

یه گربه چاقال مشکی که چشاش رو به زور باز و بسته میکرد 

دریچه اونور رو هم باز میکنم که ازون طرف خارج شه 

ای بابا هر کار میکنم از جاش تکون نمی خوره 

با یه حالت خماری چشاش رو بزور باز و بسته میکنه 

بگو نیم میل  تکون خورد نخورد 

بدبخت معتاد شده بود اون بالا 

هرچی دود بوده به سلامتی زده بود بالا 

حقم داشت   خماری بد دردیه 

خلاصه به هزار جور ترفند مجبورش کردم که از دریچه اونوری بپره پایین 

وقتی پرید پایین متوجه شدم بارداره 

اگه میدونستم بارداره بغلش میکردم 

آخه تو اون تاریکی و اون فاصله ای که با من داشت متوجه بارداریش نشده بودم 

خدایا نی نی کوچولوهاش آسیب ندیده باشن 

دوست دارم

نظرات 20 + ارسال نظر
سعیده جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://differentworld.persianblog.ir/

آخیییی ... نینی هاش معتاد میشن الان ؟
من اگه جای شما بودم میترسیدم برم داخل اون خونه هه
======
اجازه هست لینکتون کنم ؟

یک زن جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://radepayeman.blogsky.com

مرسی...مرسی ...مرسی...روم میشد میگفتم میبوسمت.
اما بجاش براتون دعا میکنم. اصلا از امروز برای سلامتیتون روزی یه بار آیة الکرسی میخونم.ایشالله خیر از زندگیتون ببرید....البته بازم همتون.سلام منو به همکاراتون هم برسونید.
و اینکه نمیدونم چرا قالبم براتون باز نمیشه.! اتفاقا ابزارها رو هم برداشتم تا قالب رو کمی سبک کنم. چون برای خودمم سخت باز میشد و حالا خیلی بهتره. اینم اضافه کنم که سرعت ها اونقد اومده پایین که منم از رفتن صفحه به صفحه ی وبلاگ ها مشکل دارم.
ممنون که بهم سر میزنید. خوشحال میشم اسمتون رو میبینم و خاطراتتون رو میخونم. امیدوارم مشکل قالب هم براتون حل بشه.
مراقب خودتون باشید.

شقایق جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ

آخی
عزیزم !!!!!!!!!!
طفلی گربه هه !!!!!!!!
می بردینش سونوگرافی !!!!!!

جوان جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:55 ب.ظ http://nine.blogsky.com/

پناه بر خدا
می خواستی یه گربه حامله رو بغل کنی
این کارها رو نکن، فردا میان در وبلاگ رو تخته می کنن ما می مونیم بدون /اتیش نشان
من هم جدیدا علاقه خاصی به گربه ها پیدا کردم
تا میبینمشون می دوم دنبالشون ولی بیچاره ها فرار می کنن
می دونی چرا؟

سارا جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ http://seacave.blogfa.com

موفق باشی

علی ظفر مهاجر شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ق.ظ http://shict.mihanblog.com

سلام
فیل pdf رو بزار به زحمت مرسی

یوسفی شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:46 ق.ظ

بابا این آدمهام که دیگه شورشو در آوردن ،اتفاقا چند روز پیش یکی از ایستگاه ها بودم برای تحقیقم یکی از آتش نشانا از مزاحمت حیوان که یکی از شهروندان زنگ زده بوده آتش نشانی صحبت کردند و گفتند وقتی رفتم دیدن خانمی از یه مار مولک اندزه یه انگشت میترسه تازه اصرار هم داشته که مارمولک کشته نشه ،؛این بنده های خدا آتش نشانها هم با هزار مکافات و کیش کردن مارمولکو از خونه بیرون می کنن،این آدما پیش خودشون فکر نمیکنن اون زنگ که تو ایستگاه واسه کار به این کوچیکی به صدا در میاد چه استرسی به پرسنل وارد میکنه ،اخه اینم شد ترس!!!!!!

فرنوش شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ق.ظ


سلااااااااااام...........
عجب گربه ی خوشبختی بوده....بیچاره اونجا گیر افتاده بوده و راه فرار هم نداشته....تازه باردار هم که بوده و میترسیده که خدایی نکرده بوهای نامطبوعی که میومده روی سلامتی بچه هاش اثر سوء بذاره and شدی فرشته نجاتش.........
.
.
.

جوهر شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام!
نمی دونم شاید اگر من بودم، بعد از خروج از خونه، زنگ می زندم و این معتاد رو به پلیس معرفی می کردم.
فکر نمی کنم نی نی هاش آسیب دیده باشند! چون به هر حال نی نی که نیستند... بچه گربه اند.
موفق باشید.

سعیده شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:06 ب.ظ http://differentworld.persianblog.ir/

لینک شدید

ملیحه یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://barane52.persianblog.ir

سلام آبتین جان خوبی . ممنون کلی خندیدم خیلی با مزه تعریف کردی

محمد یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام
متن خیلی عالی بود ولی کاش عکسم میداشت

fahimeh سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:56 ب.ظ http://ft-501.mihanblog.com

اخه گناه داشت بی چاره

مطهره سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ http://ferimoti.blogsky.com

من کلا از گربه ها نفرت دارم..
اما الان که بحث یه مامان گربه که تازه معتادم هست اومد وسط دلم یکم واسش سوخت اول ببرینش ترک اعتیاد بعدشم سونوگرافی تا خیالتون راحت بشه خب

راستی! ما فعالیم

عسل بانو سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://golbanoojan.blogfa.com

ببین میذارن یه لقمه غذای راحت بخوریم ؟!!![نیشخند]

عسل بانو سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ http://golbanoojan.blogfa.com

جدا میشه برای نجات گربه ها به آتشنشانی زنگ زد ؟ من نمیدونستم .

آزاده سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ب.ظ http://ftex.blogfa.com

salam dadash, cheghad bamaze bood khaterat,

شاهد دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.emdadgar.com

سلام
امان از بنی بشر تریاک کش که به این گربه های بدبخت هم رحم نمی کنن
بدبخت گربه و بچه های معتادش یحتمل تا آخر عمر مجبورن با این خونواده معتاد سرکنن.

شایسته چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://azposhtedivar.blogfa.com

سلام
خسته نباشی
خاطرات آتش نشان ها برام جالبه

ممنون
برقرار باشی

فائزه شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام
همه جیزهایی که تو ی خاطره تون گفتید جالب بود اما اینکه اینقدر مهربونید که باردار بودن یه گربه هم براتون مهمه از همه چیز جالب تر بود.خیلی مهربونید میدونستید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد