آقا من ازین گربه ها می ترسم

 

 

با سلام 

خدمتتون عرض کنم که  

که   که    

یادم رفت چی می خواستم بگم  

آهان یادم اومد

امروز حدود ساعت ۹:۱۵ اعلام می کنن که یکی از همشهریان با سامانه ۱۲۵ تماس داشتن و از وجود ۳ بچه گربه تو حیاط پشتی خونشون اعلام نارضایتی دارن

زمانی که با ۱۲۵ تماس گرفته بودن من تو ستاد فرماندهی بودم 

اپراتور جناب رضایی گوشی رو به من میدن و میگن آقا آبتین با این خانوم صحبت کن 

گوشی رو میگیرم: 

سلام 

در خدمتیم چه مشکلی پیش اومده 

خانم با صدایی لرزان شروع به صحبت می کنه: 

آقا چند تا بچه گربه تو حیاط خلوت ما هستن من به مادر شوهرم گفتما  

اما ایشون الان خونه نیستن 

و من میترسم 

من: شما از بچه گربه ها می ترسین 

خانم : بله آقا توروخدا بیاین اینارو بگیرین 

من در جوابشون گفتم: نگاه کنین خانم اونا کوچولوین هیچ آزاری ندارن 

دیوار های حیاط بلند و اونها هم کوچیک 

شما بزارین ۱ ماه دیگه مهمونتون باشن 

بزرگ میشن خودشون میرن 

اما خانومه قبول نمی کرد 

هیچی دیگه باید میرفتیم 

به اتفاق رسول (راننده) حرکت می کنیم 

به محل میرسیم 

خانم بنده خدا نی نی بغل اومده بیرون ایستاده 

با خودم گفتم یا ایشون خیلی ترسوین یا گربه ها حتما اندازه ببری  پلنگی باید باشن 

وارد خونه میشیم 

ترس از سر  و روی بنده خدا میبارید 

ما رو به سمت حیاط خلوت راهنمایی می کنن 

خودشون که اینقدر می ترسیدنا از فاصله ۷  ۸  متری جلوتر نیومدن 

وارد حیاط خلوت میشیم 

بنده خدا گفت: که گربه ها زیر لوازمی که گوشه حیاط چیدن قایم شدن 

به کمک رسول کارتن ها رو جابجا می کنیم 

وای خدای من    دیدمشون 

۲ تا بچه گربه ناناز 

دستم و می برم به سمتشون 

شیطونا چه شجاعتی 

یه فیگور تهاجمی به خودشون گرفتن 

چه وولی می خورن 

وای  خدا  ۳تا شدن 

۳ تا گربه شوشولو  سیاه و سفید   

چه چشای درشتی دارن 

رسول از خانمه می خواد که یه کیسه واسه ما بیاره 

یه کیسه برنج میارن 

۲ تا از بچه گربه ها رو تو کیسه میزاریم 

سومی  نامرد سریع فرار می کنه زیر کارتن ها 

لوازم رو جابجا می کنیم و میگیرمش 

چی پنگولی میندازه ها 

باید اینا رو ازین خونه خارج کنیم 

اما یه جای کار با مشکل بر می خوریم 

البته ما نه ها 

مامان گربه 

فکرشو بکنین  وقتی بیاد ببینه 

بچه ها نیستن 

چه سر و صدایی راه میندازه 

تازه دور از انصافه که ما بچه هاشو ازش جدا کنیم 

خدا رو خوش نمیاد 

بهر حال گربه ها هم احساس دارن 

اونا هم مثا ما ادما موجود زنده هستن دیگه 

دوس دارن همه دور هم باشن 

شیطنت کنن  مامانشون شیرشون بده 

با اتفاق بچه گربه ها از خونه خارج میشیم 

ینی فکرشو بکنبن 

خانمه اینقدر میترسید که از لای در به کیسه گربه ها نگاه میکرد 

باید یه جایی همین دور و برا گربه ها رو رها کنیم  

من مطمئنم که مادرشون میاد پیداشون میکنه 

میریم کوچه پشتی 

یه خونه نوساز که دقیقا دیوار تو حیاطش چسبیده به همون خونه ای که مامان گربه اونجا زایمان کرده بود  / همون خونه ای که ما گربه ها رو گرفتیم 

بچه گربه ها رو از بین حفاظ های در وارد خونه می کنم 

خونه هنو تکمیل نشده 

در حد سِف کارییه 

گربه ها هم میو میو می کنن 

این خیلی خوبه ها مامانشون زودتر پیداشون می کنه 

یه خونه اونورتر در حال ساخت 

کارگرشون داره ما رو زیر چشمی نگاه می کنه 

می رم پیشش   

سلام حاجی  خسته نباشین 

شما صاحب این خونه رو می شناسین 

کارگر : نه اقا 

من: حاجی ازتون یه خواهش دارم 

ما تو این خونه ۳ تا بچه گربه رها کردیم 

شما لطف کنین به صاحب اون خونه بگین که بچه گربه ها رو از خونش نندازه بیرون 

و خدایی نکرده بلایی سرشون نیاره 

تا زمانی که مامانشون بیاد دنبالشون 

بعد تشکر کردم و حرکت کردیم به سمت ایستگاه   

 

اینم یه عکس یادگاری 

 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
شایسته پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://azposhtedivar.blogfa.com

دختر نارنج و ترنج پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:05 ب.ظ http://toranjbanoo.com

سلام آبتین عزیزم.
من می تونم حال اون خانومه رو درک کنم.. مامان من هم یه زمانی همین قدر از گربه می ترسیدن اما الان خیلی بهترن.. یادمه یه روزی یه گربه زیر درخت امین الدوله ما بچه گذاشته بود مامان داشتن دور از جون سکته می کردن.. بچه ها رو بردم گذاشتم بالای پشت بوم که مامانشون بیاد ببردشون اما.....
اما عصر که رفتم دیدم مامانه نیومده و هر سه تا زیر آفتاب مردن...
برای منی که عاشق حیوونام، مخصوصا گربه ها، اون روز وحشتناک ترین روز زندگیم بود... اونقدری گریه کردم که خدا می دونه...
امیدوارم بچه گربه های ناناز اون خونه رو مامانشون پیدا کنه...

speed climber پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:57 ب.ظ

maham shifte ghabl ye mar gereftim ba ye shahin .be nazare man atashneshany bayad ye baghevahsh bezane badaz yeki 2sal heivanatesh takmil mishe

vahid پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://loheyadbood.blogsky.com/

سلام
شما قهرمان من هستی عاشقتم

من خودم سر سختانه گربه ها رو دوست دارم کسی به گربه ها چپ نگاه کنه چشماش رو چپ می کنم!!!!!!
شوخی کردم
کارتون خیلی خوب بود زنده باشید و امید وارم هرگز اتفاقی برای شما و همکاران خوبتون نیوفته
با آرزوی بهترین ها برای شما و خانوادتون

دختر دریا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:12 ب.ظ

حالا از کجا میدونین که مامانه پیداشون میکنه؟ راستی مگه گربه گرفتن هم تو حوزه کار اتش نشان هاست؟ آقا میشه بیاین خونه ما هم سوسک بکشین؟ آقا من از سوسک خیلی میترسم!!!

ابوالفضل پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

سلام قهرمان خوش به حالتون اینقدر روحیه شما لطیفه که آدم احساس نمیکنه با یه آتشنشان طرفه راستی جالبه همه موارد مربوط به گربه تو شیفت شما اتفاق میفته!

گلی خانوم شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ http://goli87.blogfa.com/

راستش من هم فکر نمی کردم یکی به فکرش برسه واسه یه همچنین کاری زنگ بزنه 125 ! یعنی اگه به فکر آدم هم برسه نباید به خودش اجازه بده وقت آتش نشانی رو واسه این چیزا بگیره .
در آخر مرسی از حس حیوان دوستانه شما که به احساسات اون بچه ها و مادرشون اهمیت دادی . درست برعکس اون خانمه .

فرنوش شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:49 ق.ظ

سلااااااااام.......
وای چه گربه های ملوسی

ملیحه شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ http://barane52.persianblog.ir

سلام آبتین جان خوبی ؟ من هم از گربه خیلی میترسم چه جوری آنهارو گرفتی تو دستت

مونا یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ق.ظ http://www.moonazia.blogfa.com

مردم واسه چه کارایی زنگ میزنن آتش نشانی. ما آتش سوزی ام که میشه میگیم خودمون خاموشش میکنیم زشته مزاحم آقای آتش نشان بشیم. والاااااااااااااااااااا

ابوالفضل یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

سلام آبتین جونم کجایی دلم واست تنگ شده بیا تو رو خدا من مردم از بس پای لپ تاب نشستم آخیش یکی هم نیست لپ تابمونو از دستمون بگیره

سلام
تو گفتی و من باور کردم
الان که دارم جوابتو میدم
لپ تاپت دست منه

ایراندخت دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ http://hot-summer.mihanblog.com



چرا ابوالفضل رو نجات نمی دی ؟
حتما باید زنگ بزنه ۱۲۵ ؟
آخه چه جور رفیقی هستی ؟ ها ها ها ؟





مغازه داری در فرنگ سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ق.ظ http://maghazedarydarfarang.blogfa.com/

خسته نباشید آتشنشان زحمتکش و دلسوز

سلام
شما هم تو فرنگ خسته نباشی عزیز

مـــینای فــردوس شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com

سلام آقای آتشنشان.

چه عملیات نجات شیرینی. امیدوارم همه‌ی عملیات‌ها به همین حدود محدود بشه و خطر جانی و مالی برای کسی پیش نیاد.

در پناه خدا.

مهدیه نیشابوری چهارشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:26 ب.ظ http://www.madar.blogfa.com

چه جالب پس برای گربه هم میشه زنگ زدو از آتشنشان کمک خواست.
نمیدونستم

زهره جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:08 ق.ظ

خدا را شکر که آتش نشانان بر خلاف شهروندان بی عاطفه، انسانیت در حد کمال در آنها زنده است. آن زن خیلی خودخواه بوده و مطمئن باشید چوب این کارش را خورده است. آتش نشان گرامی در سایت دیده بان حقوق حیوانات arw.ir واحد نجات هم کاری مشابه شما عزیزان انجام می دهند. ای کاش آن زمان با چنین سایتی تبادل نظر می داشتید. به هر حال احساس مسوولیت شما فوق العاده زیاد بوده و بهترین کار ممکن را انجام داده اید. دست راست شما بر سر همه هموطنان تان!

salam mohabat daarin
mamnunam babate moarefi web

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد