نمی تونم ادامه بدم


سلام

خوبین؟

شکرستان

نمی دونم چی جوری شرو کنم

این همه توصیه این همه علائم

مقصر بچه ها نیستن

مقصر ما برگترهاییم بله  بله

ای کاش که اصلاْ حادثه ای نبود   تا وبلاگی به اسم خاطرات یک آتش نشان هم نبود و من هیچ وقت داغ مادری رو ثبت نمی کردم سخته 

سخته    اشک ریختن پدر رو ثبت کردن سخته



جای دوستان ناهار صرف میشه

تو اسایشگاه هستیم

دوستان مشغوله استراحت

منم که طبق معمول با لپ تاپم

 حدود ساعت ۱۴:۳۰ صدای بیسیم:

نجات  

صدای بیسیم بلنده اصلا حس خوبی ندارم  یه حادثه

۱۱۰ خبر از غرق شدگی ۲ نوجوون رو میده

گوشامو تیز کردم که یه هو زنگ نجات به صدا در اومد

سری از رو تخت بلند شدم و حرکت

تو مسیر از جلو ستاد فرماندهی رد میشم

رسول اپراتوره

میگم: رسول صدای این زنگو (زنگ نجات) در نیار که اصلا خوشم نمیاد

سری خودمون رو به ماشین میرسونیم و حرکت

ستاد فرماندهی ادرس و اطلاعات کاملتری از حادثه در اختیارمون میزاره

ایستگاه ۶ هم تو مسیره

اخه اونا به محل حادثه نزدیکترن

از ستاد فرماندهی درخواست میکنیم که تیم غواصی رو هم به محل اعزام کنن

لباس عملیاتی می پوشم

به نزدیکیهای محل حادثه میرسیم و آمبولانس اورژانس با فاصله ۱۰۰ متری جلوتر از ما در حال حرکته

خوشبخانه  محل حادثه هنو شلوغ نشده

تصور  بکنین:

یه استخر ذخیره آب کشاورزی به محیط ۴۰۰ متر

عمق ۱۳مترکه حدود ۶ متر آب داشت

استخر با دیواره هایی به شیب ۶۰ درجه که با پوشش  پلاستیکی ضخیم به رنگ مشکی پوشیده شده بود

دور تا دور استخر با دیواری از فنس  به ارتفاع ۲ متر و یه ردیف سم خاردار محاصره شده بود و یه ورودی داشت

میرسیم

سری از ماشین پیاده میشیم

من بودم و ۲ تا مهدی

میریم جلو تا اوضاع و یه بررسی داشته باشیم

که    که چشمم به یه نوجون کم سن و سال می افته که رو آب غوطه وره

سریع به سمت ماشین میرم

کیسه طناب رو  به همراه یه حلقه پرتابی بر میدارم

میرسم لبه استخر که میبینم مهدی فتح ابادی رو آبه به همراه یکی از بچه های ایستگاه ۶(جعفر لطفی) نفر اول رو از آب میکشیم بیرون

اورژانس میره بالا سرش

یه معاینه سریع و انتقالش میدن به داخل آمبولانس

خدایا خودت نگهش دار

ایستاده بودم که یه هو یه نفر از راه میرسه و میگه آقا یکه نفر دیگه هم زیرآبه

کنار آب  چند تیکه لباس میبینم

میرم جلو  دوتا لباس اما یه جفت کفش

رو به بنده خدا می کنم میگم اقا اینجا یه جفت کفشه

نفر دوم شاید با دیدن غرق شدن رفیقش پا به فرار گذاشته

هیچی نگفت:

آب هم گل آلود و هیچی دیده نمیشه

امیدوار بودم که همینطوری باشه

اما نبود

به کمک دوستان قایق رو رو آب میندازیم و یه نردبون رو می فرستیم تو آب

نردبون و قایق رو با طناب به کارگاهی که ایجاد کرده بودم فیکس می کنم

لوازم غواصی رو هم میاریم

تیم غواصی از راه میرسن

لوازمشون رو ok می کنن و وارد آب میشن

بدستور جناب شکیبا من و مهدی هم وارد قایق میشیم

داخل استخر سیم خاردار وجود داره

حسن رو به من میکنه و میگه؟

آبتین این سیم خاردار رو از آب خارج کن

خطرناکه  اون پایین واسه ما مشکل ساز میشه

منم به کمک چنگکی (چنگک قصابی) که همرام بود به کمک مهدی سعی می کنیم که سیم خاردار رو بکشیم بیرون اما موفق نمیشیم

قواص ها از ما فاصله میگیرن

4   5 متری از قایقمون دور میشن

سرشون زا آب بیرونه

حسن رومیبینم که داره با مسعود صحبت میکنه

و حس می کنم که نگرانه

حسن نصیب پور همیشه با رسول غیبی وارد آب میشد

مسعود رو هم من واسه بار اول می دیدم که لباس غواصی پوشیده و رفته تو آب

حسن  از جناب شکیبا میخوان که برن دنبال رسول غیبی

آخه با هم مَچ بودن

با اشاره حسن میرن پایین

دهنی از دهان مسعود خارج میشه و اکسیژن هم در حال خارج شدن

حسن با مسعود صحبت میکنه

دوباره میرن پایین

و بعد از یه دقیقه میان بالا

اما از مسعود خبری نیس

نگران شدم خیلی

مسعود هم اومد بالا

تو دست راستش یه یه چیزی هس انگار

با قایق میریم جلو

بله مسعود پاشنه پای نوجون غرق شده رو با دستش سف چسبیده

میان بالا

جنازه پسرک بر روی آب شناور میشه

مسعود رو به حسن میکنه و میگه

پایین که بودم شانسی یه چیزی رو  حس کردم که به پام میخوره

کمی دقت کردم و گرفتمش دیدم خودشه

بچه ها از قایق میگیرن

به کمک مهدی قایق رو به لبه استخر میرسونم

مسعود هم پسربچه بی جان رو    رو دوشش میزارهو بکمک نردبون از استخر خارج میشن

مادر پسرک زمین رو به آسمون میدوزه

می تونین تصور کنین دیگه که اون مادر چه حالی داشت

خودشو به فنس ها می کوبه تا خودشو به جگرگوشش برسونه

سخته سخت

مادری که خودشو . . .. .

نمی تونم ادامه بدم





نظرات 8 + ارسال نظر
ابوالفضل یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

خدا بهتون صبر بده واقعا که کارتون درسته راستی صفحه کلیده درس شد

یه دعایی کردی که خودتم شاملش میشی ها
خیلی زرنگی
ینی شما نمی دونی که صفحه کلید درس شده یا نه؟

ابرسایت نیشابور یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://abarsite.tk

باسلام.با تشکر از بازدید شما از ابرسایت نیشابور.منتظر شما هستیم

سارا یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ب.ظ http://seacave.blogfa.com

پیروز و ایمن باشی

ناهید کوچولوو دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://mohandes-kocholooo.tk/

اوووف

آرمان چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ب.ظ http://arman_09368347966.com

سلام ضمن تشکر و خسته نباشید واقعا گزارش عالی بود .ولی ادم دلش میسوزه

جوهر پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام
به نظر بنده هم مشکل از بزرگترهاست...
شنیدنش حال آدم رو بد می کند چه برسه به اینکه سر صحنه باشی...
خدا صبرتون بده
ملتمس دعا

مریم یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://asemanebedonemarz.persianblog.ir/

سلام آقای محب.حالتون چطوره؟ممنون به وبم سر میزنید.جای شما وآقای صادقی توفیس خالیه.بهشون سلام برسونید.

غرق شدن یکی ازبدترین نوع مرگهاس!بیچاره پدر ومادرش

الهام دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://pesaramtaha.blogfa.com

سلام
افرین - افرین - افرین
هم کار بزرگی کردید
هم واقعا زیبا نوشتید
امیدوارم همیشه فقط توی آسایشگاه با لپ تاژتون بازی کنید

سلام
همه مثل شما فکر نمی کننا
تا می بینن بیکاریم یا داریم تمرین می کنیم میگن:
دائم می خورین و می خوابین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد