خیلی خوبه که ادم زن و بچه ای داشته باشه

 

سلام 

خوبین؟ قبول باشه  

خدمت با سعادتتون عرض کنم که یه خانمی تماس میگیرن و  

با 125 تماس میگیرن بله  اعلام می کنن که شوهرشون

تو یکی از اتاق های خونه محبوس شدن 

اطلاعات اولیه رو ستاد فرماندهی در اختیارمون  میذاره و حرکت 

نزدیک خونشون میشیم 

2 تا جوون واسمون دست تکون میدن 

ینی آبتی کجایی بنده خدا اینجا محبوس شده 

جلوتر میریم 

از خودرو پیاده میشم 

ما رو راهنمایی می کنن به سمت خونه 

از پله ها بالا میریم  

طبقه دوم 

خانمی رو می بینم نگران  سلام می کنم و مطمئن میشم که حال همسرشون خوبه 

همه چی عادی   

ینی یه نفر که وضعییت عمومیش خوب و تو یه اتاق گیر افتاده 

میرم رو پشت بوم 

جا واسه برقراری یه کارگاه مطمئن زیاده 

طناب رو به یه جا فیکس کنم و به کمک طناب خودمو برسونم لبه پنجره 

از پنجره وارد شم و برم داخل اتاق و در رو باز کنم به همین راحتی 

از بالا پایین رو نگاه می کنم 

یه کار دیگه و کم دردسرتر هم وجود داره 

اینکه خودرو نجات رو زیر پنجره پارک کنیم و رو خودرو یه نردبون بذاریم و خودم و به پنجره برسونم 

میریم پایین احمد آقا خودرو رو زیر پنجره پارک می کنن 

و میریم بالای خودرو و نردبون رو باز می کنیم 

از نردبون بالا میرم  همکارم هم پایه های نردبون رو با پنجه پاشون نگه داشتن تا خدایی نکرده تو سقف ماشین سر نخوره و من از اون بالا . . . . . 

خلاصه میرسم به لبه پنجره 

پنجره بازه  فقط یه توری نخی جلومه که پارش می کنم 

ینی از شدت آفتاب خوردگی توری پوسیده بود و نمیشد کامل و سالم از پنجره جداش کنم 

پرده رو میزنم کنار  

پایین رو نگاه می کنم و رو به دو تا جوون می کنم و میگم: 

این بنده خدا حالش خوبه؟ 

نکنه تا رفتم تو اتاق به یه چماق بکوبه تو سرم و همونجا بیفتم 

می خندن و میگن     

آره  اره مواظب خودت باش 

تو دلم میخندم و میگم   خدا خفتون نکنه الهی 

داخل رو نگاه می کنم

فکر می کنین چی دیدم؟ 

یه مرد کهنسال رو زمین نشسته دقیقا روبروی یه پنکه 

سرم و وارد اتاق می کنم و صدا می زنم 

حاجی   حاجی    چطوری؟  واسه چی درو باز نمی کنی 

سرش رو به سمتم می چرخونه و میگه؟ 

 من از ساعت 13 اینجام 

هیچکس نمی یاد پیشم  همه تا پشت در میانا اما کسی تو اتاق نمیاد 

فقط میان پشت در منو صدا میزنن  

طفلکی   رحمم اومد بهش شدیدا  

خیلی اروم وارد اتاقش میشم 

اصلا نگفت که هی تو کی هستی   

از کجا اومدی 

چشم می افته به کلید اتاق 

کلید دقیقا پشت سرش بود  

اما بنده خدا حواس نداره که 

کلید رو بر میدارم و میگم: 

حاجی   حاجی  برمیگرده منو نگاه میکنه  

تو چشاش نگاه می کنم و میگم 

نگاه کن این کلید رو برمیداری و تو سوراخ در می کنی  میچرخونی  در باز میشه 

با چهره ای پر از غم میگه؟  

خیلی خوبه که ادم زن و بچه ای داشته باشه 

در رو باز می کنم و خانمش و از نگرانی در میارم 

تشکر می کنن و از منزل خارج میشم 

نردبون رو هم جمع می کنیم 

تو این فاصله زمانی اون دو جوون فعال و جٌک رفتم واسمون شربت آوردن 

ای بابا هرچی میگیم ما باید برگردیم ایستگاه 

تو کتشون نمیره که نمیره 

هیچی دیگه 

جاتون خالی  تو اون گرما خداییش چسبید 

نخیرم روزه نبودیم 

ینی ماه رمضون نبود که روزه باشیم 

بله  

راستی پیرمرد خاطره ما همسرشون فوت کردن و اون خانم که از خودشون جوون تر بودن همسر دومشون هستن.  این خانم وظیفه نگهداری این آقا رو داشتن  و این اقا آلزایمر داشتن/  

این کار فرزندانشون بوده و بس و متاسفم

----------------------- 

تاریخ اعلام حادثه: 2-3 هفته پیش 

راننده خودروجات:احمد سخدری 

مامور نجات : آبتین