سلام
احوال شما؟
اول کاری خدمتتون عرض کنم که فیلم نجات این بچه گربه رو واسه دانلود انتهای خاطره ام گذاشتم حتما دانلود کنین / و مطمئنم که واستون جالب و هیجانیه
آره دیگه
خوشبختانه یا بدبختانه باید بگم خاطراتم فعلا رو نجات گربه داره می چرخه
و اینو هم بدونین گربه و آدم واسه من هیچ فرقی نمی کنه
واسه نجات جفتشون تمام تلاشمو می کنم
امروز صبح رو پشت بوم سازمان بودم
قرار بود که نئون هایی که بالا ساختمون سازمان نصب کردن و داغون شده و شکل و شمایل شکیلی نداره رو باز کنم
مشغول نصب کارگاه رو دکل سازمان بودم که همراهم زنگ خورد:
ستاد فرماندهی بود
اقای رضایی: آبتین خونه رضاشون (همکارم )نصرابادی رو میگم یه گربه افتاده یه ستون
برین ببینین چه جوری می تونین نجاتش بدین
گفتم: اقای رضایی این گربه چه جوری افتاده که آقا رضا نمیتونه درش بیاره
رضایی: برین ببینین دیگه من نمی دونم
خلاصه سوار ماشین میشیم و حرکت
میرسیم
همکارمون اقا رضا اومدن دَرِ در
سلام می کنیم و میگن:
آبتین خان شنیدیم که هر چی نجات گربه ی تو شیفت شمایه
وارد میشیم
ورودی خونه یه ستون ۳ متری دور تا دورش آجر سه سانتی کار شده
ستون مربع شکل / بالای ستون بازه و با سقف اتاق خواب بالایی فاصله زیادی نداره
یه نور میبینم
رضا آقا میگن: اون نور از رو پشت بوم میاد
آبتین به اوستا بنا گفته بودم ستون و ببنده ها
نبسته / ازش سوال کردما / گفت : بستم آقا رضا خیالت راحت باشه
به شوخی گفت: آبتین برم تو ستون و پر خاک کنم
همون زیر دفن میشه دیگه راحت
نمیشه درش بیاریم همونجا میمیره
یه نیگا کردمش گفتم : بابا ای ول داری
طفلکی گناه داره تازه میدونی اگه این کارو بکنی دیگه نمیتونی تو این خونه
زندگی کنی / بوی گندش تو خونه می پیچه /
رضا جان باید کف اتاق خواب بالا رو بشکافیم
اینطوری دقیقا بالا سر ستون در میایم بعد میکشیمش بیرون
میریم بالا اتاق خواب رو میبینیم
بله بهترین کار اینه که کف رو بشکافیم
آقا گربه خاطره ما ۳ روزی می شد که تو این ستون زندونی بوده
همکارمون که کار داشت و باید میرفت از خونه بیرون
قرار شد که خودش کف رو بشکافه و ساعت ۱۷ مجددا بریم واسه نجات گربه
ساعت ۱۷:۱۵ دقیقه حرکت میکنیم
وارد خونه میشیم
رضا آقا میگه:آبتین دقیقا بالا سر ستون رو شکافتم دقیق دقیق
گربهه دیده میشه
لوازم مورد نیاز رو برمی دارم(چراغ قوه / چوب ماهیگیری)
من بودم و احمد آقا و ابوالفضل
نور رو میندازیم تو ستون
آووووو گربه تو عمق ۳ مترییه چشمان معصومش چه برقی میزنه
گربه بزرگی هم دیده میشه
رضا آقا میگن:فکر کنم با بچش باشه
طبق تجربه های قبل
یه تیکه کیسه پلاستیکی برمیدارم و انتهای چوب ماهیگیری متصل میکنم
ابوالفضل هم نور رو میندازه تو ستون
تو این شرایط معمولا گربه به کیسه چنگ میندازه و ناخن هاش به کیسه گیر میکنه
و ما خیلی راحت می کشیمش بیرون
سری های قبل که اینطوری جواب می گرفتیم
خیلی آروم چوب ماهیگیری رو وارد ستون می کنم
می خوره به گربه
خودشو یه تکونی میده و . . .
انگار باید یه خورده عصبیش کنم / مجبورم دیگه
عصبی شه تا به کیشه چنگ بندازه و خارجش کنیم
اما این ۳ روز بی آب و غذا خیلی ضعیفش کرده
ابوالفضل به انتهای طنابی رو که با خودش آورده یه کیسه می بنده و رو به من میکنه و میگه:
یاد بگیر آقا نجاتگر مثلا نجاتگری ها(به شوخی)( ابوالفضل نیروی حریق و من هم نجات امروز بجا مهدی با ما اومد ماموریت)
خلاصه طناب رو وارد ستون می کنه اما جواب نمیده گربه خیلی بی حاله
میرم حلقه سک گیر رو بیرام
رو به بچه ها می کنم و میگم فایده نداره باید برم حلقه رو بیارم
من میرم حلقه سگ گیر رو بیارم
سک گیر: یه میله آلمینیومی دسته ۲ متری با یه حلقه با اندازه متغییر
جنس حلقه سیم بکسل با نمره پایین
اما متاسفانه طول میله سگ گیر کمه و به گربه نمیرسه
رو به همکارم می کرنم و میگم: شما ازین نخ های باریک ندارین
خونه رو میگردن و چیزی پیدا نمی کنن
دختر کوچیکشون رومیفرستن و میرن از سر کوچه ۴ متر واسمون نخ میخرن
به کمک نخ یه حلقه انتهای چوب ماهیگیری درست میکنم
ابوالفضل هم با چسب نواری چوب ماهیگیری رو خوب فیکس میکنه
چوب رو وارد ستون میکنم
ابوالفضل هم نور رو خوب تنظیم میکنه
باید حلقه روبندازم تو گردنش
و بعد حلقه رو خوب دور گردنش فیکس کنم
بله حواسم هست تا خفه نشه می دونم
حدود ۱۵ مینی زمان میبره
اینقدر بیحاله که سرشو تکون نمیده
ابوالفضل هم هی حواسش پرت میشه و نور ور معلوم نیس کجا میندازه
همینه دیگه نیروی حریق اومده نجات همینه دیگه
عملیات رو به تاخیر میندازه ای بابا (ابوالفضل خان شوخی کردم حاجی دوست داریم واسه همین اذیتت می کنیم)
تمام تلاشمو می کنم که حلقه رو بندازم تو گردنش اما نمیشه
خیلی آروم حلقه رو نزدیک صورتش می کنم
فقط کافیه سرشو یه تکون کوچیک بده تا بگیرمش اما نه
باورتون نمیشه اگه بگم دستشو وارد حلقه می کنه
باور کنین دقیقا حیوانات متوجه میشن که می خوایم کمکشون کنیم
پنجشو وارد حلقه می کنه و منم حلقه رو فیکس میکنم
خیلی آروم می کشمش بیرون
آروم آروم بالا بالا
اما نه یه بچه گربس من ینی ما فکر می کردیم که گربه مادر باید باشه
به کمک ابوالفضل حلقه رو از دور پنجش رها می کنیم
گربه نازنینیه /
همه شاد و خندون به همراه گربه کوچولو سوار ماشین میشیم
آقا ابوالفضل رو به من میکنه و میگه :آبتین گربه رو ببر ایستگاه
پیش گربه های دیگه
منم گفتم نه بابا / اونجا اذیتش میکنن
ابوالفضل هم در جواب من گفت:
گربه رو میبرم واسه دختر بابا / آخ که چقدر دلم واسش تنگ شده
خلاصه حرکت می کنیم به سمت دختر بابا
وارد کوچه میشیم
دختر بابا به همراه مادر بزرگ مشغول قدم زدنه
از ماشین پیاده میشیم
مادر بزرگ رو به ابوالفضل میکنه و با خنده میگن:
آقا ابوالفضل این دخترت خیلی شیطونه مارو دیوووووووونه کرده
منم زیر لبی در جوابشون گفتم: این اقا ابوالفضل خودشون هم ما رو تو شیفت دیوووووونه کرده
حال ما رو گرفته با کاراش
سرتون رو درد نیارم
ابوالفضل(مردان خطر) گربه رو داخل یه قفس ازاد میکنه و دختر بابا رو هم می بوسه و برمیگردیم ایستگاه.
ابوالفضل و دختر بابا
تاریخ اعلام : 22-6-90
مدت زمان عملیات: 1ساعت و 40 دقیقه
راننده: احمد سخدری
نجاتگران: ابوالفضل اسدی/ آبتین
دانلود بفرمائین
سلام آبتین جون خدا شما نجاتگرارو برای ما حفظ کنه ما بچه های حریق افتخار میکنیم با شما برادرا تو عملیاتهای سنگین شرکت کنیم
اقا ابوالفضل کجای این عملیات سنگین بوده
ای بابا وقتی میگم نیروی حریق نباید با نجاتگرا بره ماموریت واسه همینه دیگه
عملیات سنگین کجا بود
ابوالفضل ینی این مامورییت اینقدر واست سخت و طاقت فرسا بوده که گفتین : افتخار می کنی که با ما تو عملیاتهای سنگین شرکت می کنین.
سلام آبتین عزیز
خوبی؟
فیلم رو دانلود کردم اما نشد ببینم. مدیا پلیر نشونش نداد... اما ماجرای جالبیه. این روزها خوب گربه ای شدی ها....
سلام
ممنونم
من به وبلاگ شما دسترسی ندارم
من به سهم خودم از این که بچه گربه رو نجات دادین تشکر می کنم . دست مریزاد .
سلام
خداوند نجاتگران رو دوست داره
نجاتگران هم گربه ها رو
سلام بر ابتین عزیز.دستت درد نکنه جون طفلی رو نجات دادی.مرسی .
سلام
دستتون درد نکنه
سلام
وقتتون بخیر
من یک خبرنگار هستم و به مناسب روز ملی آتش نشان قراره که گزارش و یک مصاحبه با یک آتش نشان داشته باشم
الان داشتم دنباله یک مصاحبه می گشتم که به وبلاگ شما رسیدم
اول همه ی خاطراتتون رو خوندم بعد تصمیم گرفتم که بهتون بگم طرز نوشتنتون بسیار زیباست...
انتخاب تیترهاتون هم خیلی جالبه
با این که عجله داشتم همه خاطراتتون رو خوندم.
تیتر مربوط به اون گربه که توی آفتابه گیر کرده بود واقعا عالی بود.
احتمالا توی گزارشم از خاطرات شما هم استفاده کنم.
روزتون پیشاپیش مبارک
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید...
سلام زجاجی جان
ممنونم
محبت دارین شما
عشق کنار هم ایستادن زیر باران نیست،عشق آن است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری هرگز نفهمد که چرا خیس نشد!
خوب پاشو بیا دیگه بروز شدیم
حالا فهمیدی واسه چی این همه مدت خیس نمیشدی
به من یه نیگا بندازی متوجه میشی خیس آب شدم
هههههه!چه میومیویی میکنه بلا!ینی من لذت میبرم وختی میبینم ومیشنوم یه بچه گربه ازتوسوراخ سنبه های احتمالی !! نجات پیدا کرده.واااااا آقا چرا ازگردن بچه گربه گرفتین!!!؟حرکت ناجوانمردانه ای بود!
راستی کاش این بچه گربه رو میدادین به ارکیده کوچولو دخترآقای صادقی .حالااین کوچولوی آقای اسدی پستونکشو نده بچه گربه؟؟
سلام
این سوال و برین از مادرشون بکنین که چرا وقتی میخواد بچه گربه هاشون حمل کنه با دندون از پشت گردنشون میگیره
احساس قوی تر از این حرف هاست که ما فکر می کنیم . حتی برا حیوانات
راستی فدای دخمر بابا
آفرین . از همه قشنگ تر حرف آقا آبتین بود که گفت :
"گربه و آدم واسه من هیچ فرقی نمیکنه ."
"واسه نجات جفتشون تمام تلاشمو می کنم."
دمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت گرم . خیلی گلی .
***"آرش"***