جواب میده: قربونت بشم ننه / داغتو نبینم

نجات چاه


سلام

غرق خواب هستم که متوجه میشم یکی داره تکونم میده

آبتین   آبتین  پاشو

چشامو باز می کنم و تو تاریکی آسایشگاه ابوالفضل رو می بینم که بالا سرم ایستاده

آبتین  آبتین پاشو نجات  نجات

تا کلمه نجات رو میشنوم خواب از سرم می پره از جام بلند میشم

ابوالفضل مهدی و محمود رو هم بیدار میکنه

ابوالفضل دوباره تکرا میکنه ماموریت نجات

کلمه نجات که بگوشم میخوره تنها چیزی که از تو مخم میگذره این بود

یه خودرو با سرعت بالا خواب الود واژگون شده

خلاصه تو همین فاز بودم که ابوالفضل گفت:

ماموریت نجات چاه افتادگی

از خودم پرسیدم این وقت صبح کی افتده تو چاه ؟ واسه چی؟ علتش چی بوده

تو اشیانه خیلی سریع با مهدی لباس می پوشیم و حرکت

خیابونا خلوت و از آژیر استفاده نمی کنیم

چون ترافیکی نیست  و خیلی سریع میتونیم خودمون رو برسونیم

از ستاد فرماندهی می خوایم که ایستگاه 4 رو هم اعزام کنه

تو مسیر هستیم که مهدی میگه: حتما این بنده خدا  بیدار شده واسه نماز که . . . .

ابوالفضل هم  اطلاعات تکمیلی در مورد نوع حادثه و مکانش رو با بیسیم در اختیار ما میزاره

فردوسی جنوبی / فردوسی جنوبی ۴

وارد کوچه میشیم

امبولانس ۱۱۵ هم  در محله

مهدی و محمود وارد خونه میشن

منم یسری لوازم رو برمیدارم

وارد حیاط میشم

دقیقا روبروی در دستشویی تو حیاط یه چاه حفر کرده بودن که طوقه چینی سر چاه

بعلت رطوبت ، بخارات  و رفت و امد زیاد ریزش کرده بود 

میرم بالا سر چاه

هدلامپمو روشن میکنم

بعد از اینکه مطمئن شدم زیر پام کاملا ایمنه

خیلی آروم تو چاه سرک میکشم

تصورشو بکنین

بنده خدا اون پایین تو عمق ۴    ۵ متری

زیر گل و لای شده بود

فقط چشاش برق میزد

داد میزد کمک کمک منو بیارین بیرون  یه طناب به گردنم ببندین منو بکشین بالا

بنده خدا اینقد استرس داشت که متوجه نمی شد چی میگه

رو پاهاش ایستاده بود

مهدی و محمود سه پایه رو میارن و نصب می کنن

در دستشویی رو مهدی برداشته بود واسه اینکه سه پایه رو

تو بهترین شرایط سرپا کنه

منم یه کلاه واسه پیرزن بنده خدا که ته چاه ایستاده میفرستم پایین

از وسط دهانه چاه ۲ تا لوله عبور می کرد

لوله فاظلاب که واسه دستشویی بود

بوی تعفن فضا رو پر کرده بود

مهدی طناب را  روی سه پایه نصب کرده

فقط من باید خودمو متصل کنم و برم پایین

تو این فاصله جناب شکیبا معاونت عملیاتی و جناب مدیح رئیس ایستگاهمون(ایستگاه مرکزی) هم تشریف اوردن که همیشه حضورشون  باعث دلگرمی ما بوده و هست

قبل از اینکه وارد چاه بشم

جناب مدیح یه تانک اکسیژن رو اماده می کنن

شیر تانک باز

به طناب متصلش کردن و میفرستمش پایین که اکسیژن مطلوب به بنده خدا برسه

الان دیگه همه چی ok شده

سفره نجات + کارابین پیچ+ نوار 80 سانت و از همه مهمتر چاقو رو برداشتم

به طناب متصل میشم و مهدی خیلی آروم منو میفرسته پایین

طناب بده  طناب  آها   خیلی آروم  آروم تر

همینطور که پایین میرفم

دیواره های چاه رو با دقت بررسی می کنم

تا جایی که میتونم نباید با دیواره برخوردی داشته باشم چون

تکه های گِل و سنگ ریزش می کنن رو سر بنده خدا

از پیرزن می خوام که بالا رو نگاه نکنه تا سنگ ریزه هایی که سقوط می کنند تو چشاش نره 

الان دیگه میشه گفت که کنارشم

البته نیم متر بالاتر قرار دارم


نجات چاه


سلام می کنم و میگم

من اومدم اینجا تا با هم بریم بالا

اصلا نگران نباش 2تایی میریم بالا

جواب میده: قربونت بشم ننه / داغتو نبینم

همه چی عالیه

یه خورده باهاش صحبت می کنم

خوشبختانه وضعیت هوشیاریشم که خوبه آسیب خاصی  ندیده

فقط ترسیده ترس

خداییش ترسم داره ها سقوط به داخل چاه

فقط شانس آورده بود چاه فاضلاب نبود

اگه بود شاید تا الان نبود

خلاصه الان دیگه حس می کنم استرسش کم شده و دیگه ترس بی ترس

سفره نجات رو باز می کنم و

نشونش میدم

خیلی آروم با کمک خودش  سفره نجات رو تنش می کنم

الان دیگه بخودم متصلش کردم با  یه فاصله حدود 40 سانت

ینی طوری که زانو هام زیر بغل هاش جا بگیره

فقط نباید  خیلی به هم نزدیک باشیم

اگه این فاصله رعایت نشه زمانی که خواسته باشیم از چاه خارج بشیم با مشکل مواجه میشیم

چون دهانه چاه اونقدر بزرگ نیس که 2تایی خواسته باشیم همزمان خارج شیم

واسه همین این فاصله باید طوری باشه که اول من خارج شم بعد پیرزن

همه اتصالات رو دوباره چک می کنم

از تیم بالا میخوام که مارو بکشن بالا

پیرزن به طناب 2 دستی چسبیده بود

روبهش می کنم  میگم :

مادر من ،شما با من بالا مییای 2 تایی بالا میریم سرتو بنداز پایین که چیزی تو چشت نیفته

سرش رو میندازه پایین و سکوت میکنه

از مهدی میخوام که سرعت بالا کشی رو بالا ببره

کم کم به دهانه چاه میرسیم و خارج میشیم


نجات چاه


میخوام پامو بزارم لبه های چاه که میبینم

پیرزن خاطره ی ما  به پاهام چسبیده  و ول نمی کنه

هر چی میگم : مادر جان پامو ول کن بزا من خارج شم  شما هم خارج میشی

جواب میده: نه  ننه من میترسم باز بیفتم تو چاه

طفلک بحدی ترسیده که پای منو ول نمی کنه

رو بهش کردم و گفتم:  مادر جان دست منو بگیر  نترس

دستمو میگیره  . بکمک بچه ها از چاه خارجش می کنیم و یه جای ایمن رو زمین میشینه

چادرش رو میارن سرش می کنه  


نجات چاه


ولی خدایی عجب پیرزن فرزی بودا

دخترش میاد دستشو میگیره میبرتش تو خونه

زیر گِل بود طفلکی

لوازم رو جمع می کنیم و برمی گردیم ایستگاه

به ایستگاه که میرسیم ابوالفضل میگه:  وقتی اومدم بیدارت کنم برین ماموریت خوب خوابیده بودی ها  ، خواب ناز

(الان که داره تعریف میکنه میگه: آبتین نمی دونم خواب چی میدی که لبخند میزدی)

محمود هم گفت: آره بابا آبتین غرق خواب بودی

یه خروپفی راه انداخته بودی که من بلند شدم جامو عوض کردم

جواب دادم: منو خروپف  نگو محمود نگووووو

-----------------------------------------------

 سمت راست : آقای رجبی /  آقا محمود هم که در حال شستن تانک غواصی هستن

----------------------------

راننده: محمود سیدآبادی

نجاتگران: مهدی رجبی / آبتین

--------------------------------------

تاریخ حادثه:90/7/18

زمان اعلام حادثه :5/21 صبح

رسیدن به محل:5/26 

خاتمه عملیات:  5/53

مدت عملیات: 27 دقیقه

حضور در ایستگاه: 6/15

--------------------------

راننده ایستگاه 4: جناب فرجامی

مامور: جناب مبارکی

نظرات 21 + ارسال نظر
فاطمه پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

سلام ...خدا قوت ... خیلی خوبه . خیلی خوبه که می نویسید .. من اولین شغلی که در بچگی آرزوش رو داشتم آتش نشان بود ولی خب دختر بودن آرزوی ما رو به باد داد، زمانی هم که خانم ها رو پذیرش می کردن دیگه شرایط فیزیکی و سن و سال و زندگی اجازه نمی داد که تازه از اول شروع کنم ..بگذریم

ممنون که می نویسید ... شناخت ما از شغل شما فقط در حد فیلم های تلویزیونه .. وقایع نگاری به صورت واقعی خیلی ارزشش بیشتره ... آرزو می کنم شماو همه همکاراتون سلامت و تندرست باشید


راستی می دونستید از ظنر روانشناس ها آتش نشانی یکی از 6 شغلی تو دنیا هست که افراد مشغول بهش در اون احساس رضایت و لذت می کنند؟

سلام
ممنونم محبت دارین
در رابطه با آمار هم ممنونم
من که عاشق شغلمم

کوهنورد نیشابوری پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.to-otaghe-heiat.blosky.com

با سلام
شما لینک شدید لطفا ما را با عنوان وبلا لینک کنید

ابوالفضل پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

خوب پاشو دیگه استرس تماسها از یه طرف بیدار کردن اقا آبتینم از یه طرف

اهورا پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:22 ب.ظ http://asak.blogfa.com

داداش موفق باشی همیشه

قربونت بشم ننه

ناهید کوچولووو پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ

این دعای خیرشه که ادم لذت میبره

نازیتا پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
خدا خیرتون بده
مطمئن باشید دعاهای خیری که پشت سرتون هست از جمله همین دعاها تو زندگی تون تاثیر زیادی داره.

سپاس

فرنوش شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ

سلااااااااااام........
واقعا قابل تحسین هستید چرا که گاه و بیگاه در سرما و گرما و در موقعیت های خطرناک با بخطر انداختن زندگی خودتون زندگی دیگران رو نجات میدید..... خدا قوت.................
راستی هنگام فرود درون چاه چه احساسی داشتید؟هر چند میدونم که در هنگام خروج از چاه احساسی جز رضایت نمیتونسته باشه

حسین شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://fireman125.bloogsky.com

سلام آبتین جان خدا خیرت بده که بنده خدا ر ونجات دادی انشا ا... کی میا ی منتظرتیم
در ضمن اون ماجرا به خیر گذشت کلی ترسیده بودم

ملیحه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ب.ظ http://barane52.persianblog.ir

سلام خیلی جالب بود .... دستتون درد نکنه ما اگر شماهارو نداشتیم باید چی کار می کردیم
راستی آبتین جان این ابوالفضل خانی که اسمشو بردید همون ابوالفضل خودمونه ؟؟؟؟؟

سلام
بله
مردان خطر خودمونه

ابوالفضل یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

دفترم را که باز می کنی ،
چشمانت را ببند
خاک چشمانت را احاطه خواهد کرد !

اگه تو چشمم خاک بره آتیشش میزنم

ابوالفضل یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.mardankhatar.blogsky.com

بابا قلگی

مریم یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://asemanebedonemarz.persianblog.ir/

اخی!بنده خدا!خوبه حالا طوریش نشده وسالم مونده!

شعر کوهستان یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://www.mory24.blogfa.com

سلام آبتین جان خدا قوت
خداییش عاشق این شغلم آتش نشان افتخاری نمیخواین ؟

سلام مرتضی جان
سرور میخوایم

دختر نارنج و ترنج دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://toranjbanoo.com

سلام آبتین عزیزم
خوبی؟
الهی......... چقدر طفلک ترسیده بوده... چقدر هم ترسناکه واقعا. مخصوصا برای خانوم های قدیمی خاطره ی توی چاه افتادن ها بیشتره تا ما. اینا وقتی بچه بودن زیاد آدم هایی رو به خاطر دارن که توی چاه افتادن و دیگه برنگشتن. مامان من همیشه تعریف می کنه برام از یه دختری که توی یه قنات می افته و یک ماه اون پایین می مونه. وقتی بیرونش میارن شده بوده پوست و استخون. فقط آب قنات می خورده و شاید همون ناخالصی های آب اجازه داده زنده بمونه....
خاطره ی جالبی بود هرچند ترسناک....
واقعا داغتونو نبینم. من عاشق این سریال گروه ویژه نجاتم که شبکه 5 نمایش می ده... همیشه نگاه می کنم و کللی از کارشون لذت می برم.....

دختر دریا شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ق.ظ

ظاهرا سالم به نظر می رسن . خدا بهش رحم کرده که تو این س و سال جاییش ضربه جدی ندیده

هما خانم گل گلاب! شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ

آفرین آفرین!
بسیار خوشمان آمد!

رضا داروغه دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.darooghenews.blogfa.com/

با تشکر از آقای داروغه خبرنگار محترم که از روی فیلم شون عکس گرفتیم و اینکه همیشه زحمت میکشه و ما رو رو آنتن شبکه ۱-۲-۳-۴-۵-۶- و بلاخره همه شبکه ها می بره و توی حوادث فرز میاد.
و از آقای موحدی عزیز که می ره و از فیلم ها عکس می گیره و می رسونه و
همچنین از آقای سلیمان به عنوان مدیر هماهنگی....
آبتین جان دیگه گفتم زحمت نوشتن شما رو کم کنم و هم تشکری کرده باشم دیگه.
اینه که زحمت ندادم و خودم دست به کار شدم.

آقا شما محبت دارین

آتش نشان سام شنبه 14 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام
از نوشته ها تون ممنون خیلی رسا نوشتید.
خاطراتتونم جالبه البته کلا خاطرات همه ی اتش نشانان جالبه ولی گاهی....

speed climbing سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:32 ب.ظ

زنده باد داش آبتین... گزارش خیلی خوبی بود و تجربه خوبی واسم شد... ممنون میشم اگه تو ماموریت هات بیشتر به مسایل فنی اشاره کنی تا بتوانیم از تجربیات درس بگیریم... با آرزوی سلامتی پایدار و موفقیت روز افزون برای شما دوست من...

آرش دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ

دمت گرم آقا آبتین . خسته نباشی .
واقعا بعد از این که از خواب ناز بلندت کنن - بری تو عملیات چاه - یه همچین کار بزرگی (نجات دادن آدما) رو بکنی بعدش چه لذتی میده . !!!!!!!!!!
خستگی از تنت بیرون میره . خوشحالی که موفق شدی این کارو درست انجام بدی . واسه ی همینه که عاشق این شغلم دیگه .
آقا آبتـین هم که ترکونده ماشاالله ... .!!!
خسته نباشی.
***"آرش"***

دااااش ممد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ

من عاشق این شغلم و عاشق اون حسی که موقع نجات دادن یه نفر داری حتی اگر طرف به جای دعا نفرینت کنه باز از این کار لذت می برم ینی بهتره بگم خواهم برد چون هنوز آتش نشان نشدم ولی امیدوارم در آینده ای نزدیک بشم.
اسیر این مرامتم داداش

محبت دارین
همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد