خدایا شکرت که جزء نور چشمی های خودتم نه بندت

 

آنچه هستی هدیه خداوند است به تو، و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند ،

پس بی نظیر باش

 سلام 

امروز اومدم دانشگاه / آمل

همه یجوری نگام می کردن 

انگار همه از جریان غیبتام خبر داشتن 

از اول ترم جلسه اول بود که دانشگاه حاظر می شدم 

ساعت اول به استاد شعاعی تموم شد 

انگار یه چیز عجیب بود که بچه ها منو تو کلاس میدیدن 

عجیبه دیگه 

بعضی ها می گفتن: 

آبتین از اومدن قطع امید کرده بودیم 

با خودمون گفتیم که نمی یای 

خدمت دوستان خودم عرض کنم که مرخصی های سالم تموم شده 

ینی چوپ خط امسال پره پره 

به جابچه ها شیفت میدم تا بتونم بیام دانشگاه 

بی خیال  

امروز هم داره تموم میشه 

الان که تو کافی نت نشستم و می نویسم 

چی می نویسم  

الله اعلم 

کلاس دوم مدییت بحران بود که من این درسو تو دوران کاردانی پاس کردم 

کلاس بد پروژه با استاد گیلانی 

عجب مرد نازنینیه  

همین قدر که می دونه من از راه دور دارم میام کلاس و درکم می کنه 

ممنونشم  ممنون   لیست حضور غیاب که به من رسید 

اسممو خوند  

اصلا فکر نمی کرد که تو کلاس حظور داشته باشم 

دستمو بردم بالا   با لبخند گفت: 

چه عجب اقا  ما شما رو دیدیم 

من: محبت دارین استاد  شرمندم بخدا 

یه خورده شرایط رت و امد من سخت شده 

یکی از ته کلاس گفت: استاد خوب نگاشون کنین که تا پایان ترم دیگه نمی بینینشون 

یکی از خانومای کلاس گفت: استد اگه می دونستیم تشریف میارن 

گوسفند جلو پاشون می کشتین  

ساعت اخر هم شناخت انواع سوانح داشتیم 

که یکی از دوستان پروژه ارائه داد و ما هم شنونده بودیم 

استاد حضور غیاب اخر کلاس رو انجام داد 

به من رسید 

آبتین 

دستمو بردم بالا 

فرمودن: شما برین آموزش  غیبتاتون زیاده 

منم در رابطه با مشکلاتم واسشون صحبت کردم 

قبول نکردن   

منم در جواب گفته هاشون گفتم: 

چشم استادمن اموزش میرم   هرطور که جنابعالی صلاح بدونین 

کلاس که تموم شد  رفتم پیششون صحبت کردم 

گفتن که ازین به بعد میتونی بیای؟ 

جواب دادم استاد سعیمو می کنم هفته درمیون بیام 

در ضمن استاد واسه پروژه هم من  

هفته آینده نه هفته بدش اگه اجازه بدین یه کنفرانس در رابطه با حوادث مربوط به چاه و قنوات ارائه بدم . استاد گفت : می تونی در مورد انفجاری که تو نیشابور چند وقت بوقوع پیسوت کنفرانس بدی؟ 

جواب دادم استاد در باره این موضوع قبلا کار شده اگه اجازه بدین من بیشتر دو س دارم رو یه موضوع جدید کار کنم 

ایشون هم وافقت کردن. 

 

پ ن 1: خدایا شکرت که جزو نور چشمی های خودتم نه بندت / با افتخار دستمو به سمتت بلند 

می کنم ازت کمک می  خوام نه اینکه برم پیش بندت و خودمو به خواری و خفت بندازم  اون وقت با کلی منت  اخرش کارمم راه نیفته 

 

پ ن 2 : بدل نگیرین اگه یه موقع کلمات بیش از حد جابجا شدن / سریع تایپ کردم و  حوصله نوشتن ندارم

نظرات 7 + ارسال نظر
یک حقوقدان پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://dattik.blogfa.com

یادش بخیر... من رو یاد دوران دانشگاه انداختید... ما هم یه همکلاسی داشتیم که توی دادگستری کار می کرد و درست مثل شما همین وضعیت رو داشت... کلا اگه یه روز می اومد کلاس همه شاخ درمیاوردند و متلک بارش می کردند... یادش بخیر

دختر نارنج و ترنج پنج‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://toranjbanoo.com

نور چشمی عزیز خدا، سلام
راست می گی.... افتخار داره این عزت..
خب از یه طرفی تو حق داری از یه طرف اونا... اما امیدوارم از این به بعد بتونی همه ی کلاساتو بری. می دونم سخته. می دونم راه دوره اما امیدوارم همیشه بتونی حضور داشته باشی و اولین و بهترین باشی....

آرمان جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:14 ق.ظ

التماس به خدا شجاعت است .اگر براورده شود حاجت است اگر براورده نشود قسمت است.التماس به بنده ی خدا ذلت است اگر براورده شود منت است اگر براورده نشود حقارت است.موفق باشی.

نازیتا یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

کار کردن و درس خوندن واقعا سخته اون هم تو دو تا شهر متفاوت.
منم از مهر تا حالا درگیرشم تو هفته دو روز می رم سر کار ۳ روز می رم تهران دانشگاه دو روز هم تقریبا تو راهم برای رفت و برگشت!
توکلتون به خدا باشه و تمام تلاشتون رو بکنین برای این که به هر دو تاش به خوبی برسید.
نه درس رو فدای کار کنید و نه کار رو فدای درس
هر دوش در جایگاه خودشون با ارزشند و قابل توجه.
همیشه شاد و موفق باشید

رضا داروغه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://darooghe.blogfa

darooghenews.gmail.com
درخدمتیم

دختر دریا سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ق.ظ

خسته نباشید. راستش همون اول برا منم عجیب بود که همش مرسخی میگرفتید میرفتید کلاس . به نظرم میرسید باید شیفت بدید جای کسی اونم از نوع فشرده تا بتونید برید کلاس . خلاصه می دونید سخته . خیلی هم سخته . اما هیمن که خدا رو دارید خ.دش یعنی همه چی . به امید م.فقیت

سلام
ممنونم
بله سخته
ینی بقییقه هم همینطوری درس خوندن
نمیدونم شاید هم ازین سخت تر

نازیتا چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ

خیلی ها در سخت تر از این شرایط هم درس خوندن مثلا خواهر من وقتی دخترش تازه یک سالش بود ارشد رو شروع کرد هم زمان هم در یکی از روستا های اطراف استاد شیمی بچه های دبیرستان بود.فکرشو بکنین کارای بچه و خونه از یه طرف و کار بیرون از طرف دیگه.جالب اینجاست که توی ارشد شاگرد اول بود!اما اگر کتاب هاشو ببینین روش جای دست بچه و غذا و ... است روش نمی شد کتابهاشو قرض بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد