الان فقط خودممو این جنازه و خدای خودم

تصویر آرشیو

سلام خوبین

اصلا حس نوشتن ندارم

اما می نویسم

 

این چند روز یه دوره کلاس تخصصی سازمان برگزار کرده ویژه آتش نشانان استان جناب استاد صادقی و رزمیانفر تدریس دارن

امروز صبح ما ماشین نجات درفتیم فرهنگسرای سیمرغ استقرار و از کلاس عقب نیفتیم

خلاصه کلاس تا ساعت 12 طول کشید

کلاس بعدی کلاس عملی بود

کار با توربکس

ما زودتر میایم ایستگاه و دستی به سرو روی ایستگاه میکشیم

هرچند که همیشه تمیزه و مرتب

اما خوب

آتش نشانا ناهار رو رستوران کنار ایستگاه زدن به بدن آماده کلاس بدی بودن

ما هم جاتون خالی رفتیم

اما 2 گروه شدیم تا ایستگاه خالی نشه

خلاصه تیم اول رفت

خدایی منم خیلی گرسنم بود هرچی به فرمانده گفتم

فرمانده بزار منم برم گرسنمه

گفت نه

هی چِش میکشیدم که ببینم همکارای شیفت کی از رستوران میان بیرون که بالاخره امدن

وارد رستوران شدیم

گرسنم بود شدید

اول رفتم دستامو خوب شستم مثل مرد :)

آخه می خواستم با دست غذا بخورم

گارسن  در حال چیدن میز بود که متوجه صدای بوق ماشین ممتد شدم

حس کردم که یه حادثه و باید اعزام شیم

برگشتم درب ورودی رستوران رو نگاه کردم

چیزی ندیدم

ما دوستان همیشه قرارمون اینه که اگه حادثه ای شد آژیر بکشن تا ما سریع خودمون رو برسونیم

نم دستامو به دستمال میگیرم و رو به گارسن میکنم و میگم

این غذا رو باید با دست خورد

فکرشو بکنین هنو غذا رو نیاوردن /  رسول از  وارد میشه و میگه:

آبتین پاشو  /  ابتین تو بیا

حادثه حادثه

بسرعت خودمو به در خروجی می رسونم

از در که میرم بیرون خودرو 815 (بنز) رو میبینم و این ینی یه نفر تو چاه یا تو اب افتاده

سوار ماشین میشم

راننده محمودِ و مهدی و رسول هم تو ماشینن

ماشین حرکت میکنه

وای وای

کفشام تو اشیانه خودروهاس

با این کفشا هم که نمیشه     اصولی نیس

به مهدی میگم تو ماشین کفش دیگه ای نیس جواب میده نه

اعصابم خرد میشه

نمیشه که برگردیم

کفشامو گذاشتم تو اشیانه که اگه حادثه جاده ای اعلام شد بردارم و سوار خودرو نجات بشم

یا برعکس

رسول لباس عملیاتی روبهم میده و منم می پوشم

ستاد فرماندهی (آقای رضایی) اعلام می کنن:

همکاران عزیز اعزام شن جاده باغرود

بعد از رستوران وصال

سقوط در چاه

لباس و که میپوشم

مهدی یه بار دیگه اطلاعات تکمیلی رو از ستاد فرماندهی درخواست می کنه

اپراتور اطلاعات قبلی رو اعلام می کنه و در انتها میگه که عمق چاه 100 متر

100 متر یا خدا

از یه چیز خیلی می ترسیدم

این حادثه تو باغ یکی از همکارا رخ داده

و یکی از دوستان هم کارش حفر چاه های عمیقه با دست

ازین می ترسیدم که اون پایین با این دوستم برخورد کنم و . . . .

هارنس رو می پوشم

به رسول میگم که اون کیسه برزنتی(کیسه کوچیک که توش لوازم  اصلی نجات رو  میزاریم) رو بده به من

لوازم مورد نیازم رو برمی دارم از اپراتور درخواست اطلاعات کاملتری در مورد نوع چاه و وضعییت مصدوم می کنم

اپراتور اعلام می کنه عمق چاه 100 متر چاه کاملا خشک وضعییت مصدوم هم نا مشخص

دستکش بر میدارم و خلاصه میرسیم

از ماشین پیاده میشیم

متر لیزری رو برمیدارم واسه مشخص کردم عمق دقیق چاه

باغ واسه یکی از همکارامون بود

بنده خدا خیلی ناراحت بود طبیعیه دیگه

وارد باغ میشیم چاه داخل باغ حفر میشد

همینطور که منو به سمت دهانه چاه راهنمایی می کرد

تو مسیر یسری سوال در مورد چاه و وضعییت مصدوم ازش می پرسیدم

گفت:آبتین چاه خشکه  گاز نداره  دیواره چاه همش بِتونه

دیواره چاه مطمئن

متر لیزی رو میندازم تو چاه نور لیزر رو میبینم

تو نگاه اول با خودم گفتم 100 متر نیس

شما نگو که لیزر میخورده به دیواره چاه

بد که مترو عمود به چاه گرفتم از نور لیزر که خبری نبود هیچ

متر هم خطا میداد   عمق رو به من نداد

 دوست عزیزم خبرنگار صدا و سیما هم اومده و با دوربینش   داره همه چی رو ثبت میکنه

از کادرش خارج میشم و میگم:

لطف کن اگه من تو کادرت بودم

کادر دوربینت رو یه جوری ببند که کفشام تو کادر نباشن

اونم میخنده و میگه باشه

در همین حین

جناب شکیبا معاون عملیاتی 

جناب مدیح رئیس ایستگاه و  دیگر همکاران

در ضمن در مسیر که بودیم به نجاتگرای دیگه اعلام میکنن که خودشون رو برسونن

 به سمت ماشین میرم

با توجه به عمق بالا  و اینکه مدت زمان زیادی رو رو طناب هستم

هارنسم رو عوض میکنم و  هارنس ناواها کرول(حلقه های پا و کمرپهن و فشار بهتر تقسیم میشه و روی سیستم خونرسانی کمتر فشار میاد)  رو به تن می کنم و لوازم مورد نیاز رو برمیدارم

دور و بر چاه رو نگاه می کنم

روی دهانه چاه یه بالابر برقی نصب بود و روش یه پلاستیک کشیده بودن که زیر بارون مشکلی واسش پیش نیاد

 خلاصه یه کارگاه رو بالابر برقی میزنم

و یه گره حمایت

قرار شد که به کمک بالا بر برقی برم پایین و با طناب حمایت شم

که اگه یه هو واسه بالابر مشکلی پیش اومد وزنم رو طناب باشه و به کمک طناب بیام بالا

لوازم مورد نیاز رو با خودم بر میدارم

انتهای سیم بکسل بالابر برقی یه قلاب بود که اصلا ایمن نبود

یه چیز چرتو پرتی

قلاب و خارج می کنم و کارابین رو میندازم تو سیم بکسل 

 یه بار دیگه همه چیرو مرور می کنیم

همه چی چک میشه

وزنم میره رو طناب

و خیلی اهسته میرم پایین

رئیس ایستگاهمون از من میخواد که ارتباطم(بیسیم) رو با بالا قطع نکنم

رو به من میکنه و میگه:

آبتین اگه جواب ندی ما میکشیمت بالا 

هدلامپم رو روشن میکنم و بسم الله

خلاصه آروم آروم  به تاریکی چاه وارد میشم

اصلا فکرشو نمی کردم که اینقدر عمیق باشه

اولین چیزی که اومد به ذهنم

چاه 110 متری غار سم بود که چند ماه پیش رفته بودیم

چاهه 110 متری چاهی که خیلی دوس داشتم ازش فرود برم

اما تا بالا سرش بیشتر نرفتم

قرار بود تا بعد از این چاه  ، طنابارو جم کنیم

اما بالای چاه 110 متری برخوردیم به جناب بلاغی و مارچین(غارنورد لهستانی) که طنابارو جمع کرده بودن این ینی ما باید برمی گشتیم و طنابای دیگه رو جمع میکردیم

آره این خاطره منو آروم تر کرد

با خودم گفتم این همون چاهییه که دوس داشتی بری پایین

آروم آروم پایین

جناب مدیح لحظه به لحظه با من صحبت می کنن و منم جواب

به پایین نگاه می کنم ، شاید انتهای چاه رو ببینم

اما نه هیچ چیز جز ظلمات تاریکی که من دارم توش فرود میرم نیس

همینطور که پایین میرم رطوبت داره میره بالا

یه سیم دو رشته رو می بینم که واسه آیفونه

واسه ارتباط مقنی در ته چاه با بالا

همکارامو اون بالا می بینم که ایستادن و من لحظه به لحظه دارم ازشون دور و دور تر میشم

ارتباطl با بالا قطع نمیشه

3 ثانیه دیرتر جواب میدم  استرسو نگرانی رو تو صدای رئیس ایستگاهمون حس می کنم

هرچی میرم پایین چیزی نمی بینم

کاش تایم میگرفتم

بالا سرم رو نگاه می کنم

دیگه همکارام رو نمی بینم

دهانه چاه خیلی کوچیک دیده میشه خیلی

یه نوری اون بالا سرم میبینم

بی خیال

جناب مدیح سوال میکنن

آبتین نرسیدی به ته چاه؟

منم جواب میدم نه بابا هیچی نمی بینم

خیلی عمیقه

همینطور که دارم میرم پایین

صدا میزم:

حاجی  حاجی  صدا منو میشنوی

گوشامو تیز میکنم که شاید ناله ای بشنوم

اما هیچ هیچ

یه چیزایی انگار اون ته دارم میبینم

چشامو تیز می کنم

یه تیرگی خاص  انگار ته چاهِ

از بچه ها میخوام که خیلی اروم منو به سمت پایین هدایت کنن

خلاصه بعد از گذشت زمانی میرسم

3 متر پایین تر    اون پایین    ته چاه رو میبینم

از بچه ها می خوام که کارو متوقف کنن

نور زرد هدلامپمو روشن و متمرکزش می کنم و

خوب پایین رو نگاه می کنم

یه چیزی می بینم سفید رنگ  انگار یه کیسَست

قالب های فلزی بتن رو هم میبینم

که نشان از انتهای چاه میده

از بچه ها میخوام که منو خیلی آروم بفرستن پایین

الان دیگه دقیقا انتهای چاه ایستادم

وای خدا این کیسه ی سفیدی که من ازون بالا میدیم

بنده خدا مقنییه یِ

مقداری خاک روش ریخته شدن

2 تا کیسه سمت چپش می بینم که پاره شده

کلنگش هم سمت راستش به دیواره تکیه داده شده

خیلی اهسته خاکای رو برنشو کنار میزنم

گرمای بدنشو  رو نوک انگشتام از رو دستکش خیلی خوب حس میکنم

مدیح رئیس ایستگاه داره از تو بیسم صدام میزنه

منم که سرگرمه کارمم

دیرتر جوابشو میدم

دوباره صدا میزنه با استرس و اضطراب فراوان

آبتییییییین  ابتیییین

نگران شده بودن

راستش تو این عمق فکر نمی کنم که منو ببینن

حتی نور هدلامپو

سرمو بالا میگیرم و میگم

من خوبم

همه چی ok

منو می بینین

سرمو میندازم پایین

جناب مدیح جواب میدن

چرا دیر جواب میدی آبتین

آره یه لحظه که سرتو بالا گرفتی دیدمت

اینجا دیگه مطمئن شدم که نور هدلامپم رو  هم زمانی که سرمو میندازم پایین نمی بینن

بنده خدا کاملا دفورمه شده

سرش  دیده نمیشه

پاهاش دور هم پیچیده و از علائم حیاتی هم خبری نیس

فرو رفته داخل خاک

سفره(مثلث) نجات رو  باز می کنم

خب الان باید خوب فیکسش کنم

باید از دور کمر و بین پاهاش عبورش بدم

پای راستش رو بلند میکنم و یه ضلع مثلث رو عبور میدم

می مونه دور کمر

دستم رو میبرم سمت راستش

یه برجستگی غیر عادی حس می کنم

ستون فقرات و استخوان لگن که کاملا خرد شده 

تو این مدت ارتباطم رو با بالا دارم

به بالا اعلام می کنم که میشه اول من بیام بالا بد جنازه

اعلام می کنن که موردی نداره

اما با توجه به ایمن بودن دیواره های چاه و ریزشی نبودن

اعلام می کنم که با هم میایم بالا

ضلع دیگه مثلث رو از زیر شکمش عبور میدم

حرارت بدنشو کامل حس می کنم کامل

با یه نوار با یه فاصله حدود 40 سانت به خودم متصلش می کنم

خیلی دفورمه شده

هرکار می کنم که مرتب و اصولی رو مثلث نجات سوار شه نمیشه

هی به چپ و راس خم میشه

یه طرفه میشه

قطر چاه خوبه

بی خیالش میشم دیگه

زمانو دارم از دس میدم

همونطور به صورت خمیده رهاش می کنم

از کمر دولا شده

بخدا تمام تلاشمو کردم

اما نشد

خرد شده مثل یه خمیر که اینورشو که جمع میکنم

اونورش وا میره

از بچه  ها می خوام که منو مقداری بالا بکشن تا  مقنی بدبخت معلق شه

بد اگه به دیواره برخورد نداشت بکشن بالا

الان دیگه همه چی ok شده

با دیواره برخوردی نداریم

به سمت بالا حرکت می کنیم

طناب حمایتم تو مسیر شل میشه

به بالا اعلام میکنم

که این طناب فیکس باشه

رو این طنابه حساس شدم

همینطور که میام بالا

هی به جنازه نگاه می کنم که خدایی نکرده با دیواره برخورد نداشته باشه

یا گیر نکنه یه موقع

سرمو بالا میگیرم به روشنایی اون بالا نگاه می کنم زمزمه میکنم

خدایا شکرت   خدایا شکرت و بعد خیلی آهسته شرو به خوندن

دعای فرج می کنم

الان تو این عمق منم و این جنازه و خدای خودم

خوندن این دعا خیلی بهم حال داد خیلی

هرچند که بیسیم با پیاماش خیلی پارازیت میداد اما کلی حال کردم

 اون بالا دوستم مهدی مسئول طناب بود وقتی که می اومدم پایین

به رئیس ایستگاه اعلام میکنم که : بشوخی

آقا گوش مهدی رجبی رو بگیرین تا حواسش به طناب باشه

20 متر دیگه مونده برسم به دهانه چاه

یکی از دوستان اعلام میکنه

آبتین رکورد نجات تو چاه رو زدی

منم در جواابشون گفتم:

اینا رکورد نیس

ادم باید تو خوبی ها رکورد دار باشه

خلاصه به بالا میرسم

بچه ها(نجاتگرا) همه هستن

1 متر دیگه مونده که از چاه خارج شیم

از بچه ها میخوام که یه طناب به من بدن تا وزن فوتی رو از رو خودم منتقل کنم به اون طناب

سعید و حسن به کمک یه گری گری این کارو انجام میدن

خلاصه وزنش از رو من برداشته میشه و من سبک

و خارج میشیم

قبلش  از بچه ها می خوام که یه ملافه بیارن روش بندازم

همه نیروهای نجات اومدن

حمید سعید حسن و .. .

لوازم رو جم میکنیم

هارنسم رو باز می کنم

حمید میاد پیشم

میگفت : وقتی اومدم اینجا

و پرسیدم چاه چند متره گفتن 100 متر

و پرسیدن کی پایینه؟

وقتی گفتن آبتین پایینه نزدیک بود گریم بگیره

بد گفت: وقتی که اون پایین بودی و اعلام کردی گوش مهدی رجبی رو بپیچونین کلی حال کردم

میرم پیش همکارم که مقنی واسشون کار میکرده

ازش می پرسم عمق چاه چقدر بود

جواب میده:96 متر

خلاصه اومدیم ایستگاه و جناب مدیح اعلام کردن

که تشویقی کتبی و مادی واسم در نظر گرفتن

منم بیسیم رو برداشتم و اعلام کردم

شما لطف دارین

اما این کار گروهی انجام شده واسه تیم باید در نظر بگیرید ممنونم

-----------------

پ ن۰: امروز(15-9-90 ) متوجه شدم که عمق چاه 96 متر نبوده بلکه 110 متر بوده

پ ن ۱: بنده خدا از ارتفاع 70 متری سقوط کرده بود

پ ن ۲: بچه ها تا عمق ۳۰ متر فقط منو می دیدن  به بعدش من بودن خدای خودم

-----------------

تاریخ حادثه:9-9-90

اعلام حادثه:14:05

رسیدن به محل:14:14

خاتمه عملیات: 14:50

حضور در ایستگاه:15:07

========

نیروهای اعزامی:

راننده محمود سیدآبادی

مامورین نجات: مهدی رجبی / رسول غیبی / آبتین

============

نیروهای کمکی:

آقایان: شکیبا (معاونت عملیاتی) محمد حسین مدیح(رئیس ایستگاه مرکزی)

ایرانفر(رئیس ایستگاه 3) / علی آبادی(مسئول ماشین الات)

سعید حاجی بگلو / حسن نصیب پور / حمید رضا توزنده جانی / و خیلی های دیگه که خاطرم نیس

============

باور کنین فشار روانی که ثبت این خاطره واسم داشت خیلی بیشتر از حضورم تو عملیات بود

چند بار میخواستم از وسط ول کنم تایپش نکنم

اما واسه کتاب لازمه

نظرات 29 + ارسال نظر
آزاده سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ http://azadehoo2.blogfa.com

سلام
خوبین؟امدادگر آتش نشان من همیشه به آتش نشان ها احترام می گذارم . البته این بیشتر برمی گرده به روابط عمومی سازمانتون که همیشه با احترام با خبرنگارها برخورد می کنه خوشحال شدم به وبلاگ من سر زدید . باز هم از این طرف ها تشریف بیارید خوشحال میشوم . منم عاشق هیجانم

ح.ج.ت چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ق.ظ

ایول بابا

110 متر
واااااااااااااااای
اینا رو که ثبت میکنی قهرمان خیالم خیلی راحت میشه
اینکه اگه یه روز یه جا اتفاقی واس من یا هرکسی بیفته آدمای متعهدی هستن که کمک کنن

خیلی شجاعیا

جوهر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ق.ظ http://myprinter.blogsky.com

سلام آقای آتش نشان
خدا قوت!
امیدوارم این اتفاقات هر چه بیشتر کم بشود...
ملتمس دعا

امدادگر چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

به قول بچه ها:ابوالفضل یارت

عسل بانو چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ http://golbanoojan.blogfa.com

عجب ماجرای غم انگیزی . لطفا مراقب خودتون باشین . نمیدونم چی بگم والله .

فرنوش چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ق.ظ

سلااااااااااام........
شجاعت و از جان گذشتگی شما قابل تحسین هست و کمتر کسی پیدا میشه که حاضر باشه تمام خطرات را به جان بخره و تا عمق 110 متری بره
.
.
وقتی توی سکوت و تاریکی چاه غرق میشدین و دیگه خبری از غوغای روی زمین نبود به چی فکر میکردین؟؟؟


خدا قوت

سلام
به اون پایین
خدا خدا میکردم که زنده باشه

صفا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.qazvinpara.blogfa.com

سلام آتش نشان

خسته نباشی

سحرجاویدی +منصوره شفیعی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://khyrkhah.blogfa.com

سلام

لیژیا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:09 ب.ظ http://maghazedarydarfarang.blogfa.com/

خدا هزار هزار بار تو زندگیتون برکت و همیشه بهتون سلامتی و شادی بده

داش مهدی چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ

واسه اون بنده خدا خیلی ناراحت شدم .ولی چه میشه کرد اصلا سیبیلاتو عشقست! بابا کلا خیلی جیگر داری .
من یکی که غلامتم کرتم کوچیکتم بمولا.

ya rab چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:39 ب.ظ


خداقوت امداد گر
تا به حال تمام خاطرات نجات از حوادث را خوانده بودم ......
این یکی خیلی تاسف بار بود
از خدا می خواهم روزی بیاید که در هیچ کجای دنیا برای هیچ کسی حادثه ای بوجودنیاید !
تا امدادگران مجبور نباشند با جان خود بازی کنند.
برای فوت آن مرحوم بسیار متاسفم ....

سلام یارب
ممنونم
مر۳۰

دختر نارنج و ترنج چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://toranjbanoo.com

سلام آبتین عزیز
خوبی؟
چه استرسی داشت این حادثه.. بیشتر از اون، بغضی که توی گلوم بود از لحظه ای که نوشتی اون بنده ی خدا فوت کرده تا وقتی که از چاه کاملاً بیرون اومدی.....خدا حفظت کنه. نمی دونم چطور می شه که یه آدمی مثل تو می شه اینقدر شجاع (مثل تو و همه ی همکارات) و یه طرف دیگه بعضی از آدم ها لیاقت اسم آدم رو ندارن. همیشه سلامت باشی و پیروز.

سلام
ممنونم بانو ترنج
لطف دارین

نازیتا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ

من هنوز تو شوکم!!
۲بار متن رو خوندم...
این طوری که شما نوشتین خواننده لحظه به لحظه عملیات رو درک می کنه همش از خودم می پرسم ینی من می تونستم جای شما باشم؟



سلام
محبت دارین شما
آره اگه شما هم میبودین می تونستین

شایسته جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ http://azposhtedivar.blogfa.com

خدایا
تو چه بی صدا و گسترده می بخشی
و ما
چه حساب گرانه
تسبیح می گوییم....

فقط من! جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ب.ظ http://jostejoogar.persianblog.com

آبتین سلام
بعد از خوندن این پستت اولین کاری که کردم این بود که رفتم و برای سلامتی و موفقیت همه آتش نشان ها و مخصوصا آبتین دعا کردم .
خدا حفظتون کنه.
زندگیتو.ن هیجان انگیزه ولی خدارو شکر که از نزدیکان من نیستید وگرنه هرروز از نگرانی میمردم.
خداقوت

ممنونم

ملیحه شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ http://barane52.persianblog.ir

سلام خوبید.... چند وقته ازتون خبر ندارم ....خوبیدددد ؟؟؟

ممنونم شکر

نگارنده شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ http://30youngwoman.blogsky.com

طفلک اون آقای مقنی .... خدا قوت .. برای شما و همه همکاراتون

راستی اون غذا که باید با دست می خوردین چی بود؟ کی غذا خوردین بالاخره؟

فکر کنم آتش نشانس تنها جایی هست که توی این مملکت وجدان و نظم انضباط و دقت و تخصص و هوش و توانایی به وفور و به میزان لازم توش وجود داره ..

راستی اس ام اس ها واقعاً عالی اند ..ممنون .. اول یه لحظه فکر کردم سازمان آتش نشانیه ولی اسمتون آخرش یادم آورد که سازمانتون هنوز به اندازه شما خلاقیت نداره

مجید کحالیان شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.vipers.blogfa.com

سلام خسته نباشید امیدوارم دیگه با حادثه های فوتی روبه رو نشید

سپاس

نیلوفر یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ق.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

سلام دلاور,خیلی وحشتناک بود,مخصوصا که این وقت شب خوندمش!چرا خورد شده بود طفلک?علت مرگ چی بود?

رعایت نکردن نکات ایمنی
سلام

سونیا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://soniarock.blogfa.com

دروووووووووووووووووووووووود آبتین
بهت افتخار میکنیم.
گرچه تلخ بود.....
شاد باشی پسر آتش نشان

سپاس

سارا عدالتیان یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:34 ب.ظ http://seacave.blogfa.com

سلام آبتین

میگم ما اینهمه چاه رفتیم پایین تو غار سم چرا هیچکی واسه ما تشویقی در نظر نگرفت؟؟؟

آرمان دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ب.ظ

سلام ایول خیلی مردی نوکرتم به مولا .یارو سبیلاتو دید نترسید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آرش جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ

سلام آقا آبتین.
خسته نباشی. واقعا برای این حادثه متاسفم. روح اون بنده خدا شاد و یادش گرامی . خدا بیامرزتش.
بهترین کاری که کردی ، اون دعا بود که خوندی. خیلی به آدم آرامش میده. روحیتو عشقه آبتـــین جان.
***"آرش"***

سلام
بله دعا لذت بخش و ارامش بخش

فولاد جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ب.ظ

بابا ای ول.

سلام
نوکردم داش فولاد خودم
قناری رو ببوس

فاطمه جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام خداقوت خسته نباشین
خیلی قشنگ توضیح دادین لحظه به لحطه واقعا آدم خودشو اونجا حس میکرد
ایشالا همیشه خدا همراهتون باشه

سلام
لطف دارین شما
ممنون
همچنین شما

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ق.ظ

سلام داداشم
امیدوارم که خوب باشی ،خدا کنه هیچوقت هیچ کس تو چاه نیفته.وقتی کل داستانو خوندم خیلی دلم گرفت
کاش این اتفاق نمی افتاد و شما برا سرگرمی میرفتین تو چاه
مواظب خودتون باشین
یا علی

سلام
با کاش و کاشکی کار درست نمیشه عزیزم
فقط آموزش

فریده جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ب.ظ http://ferimoti.blogsky.com

سلم
خوبین؟
چقد دقیق توضیح دادین........فشارم افتاد
چقدر غم انگیز

قدمگاهی پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:09 ق.ظ http://blogfa.hara125

منم یه آتش نشانم اما اطفا حریق خدمت میکنم.کلی با نوشته تون حال کردم
یا علی

سلام
ممنونم
نظر لطفتونه

کهکشان شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام مجدد
چه فشار و استرسی رو تحمل کردین. تنهایی. استرس. وحشت.نگرانی... طوری که حتی یادآوری اش شما رو اذیت می کنه. درک می کنم
از خودم می پرسم توی این عملیات چه موقعیت و یا موضوعی بیشتر باعث ایجاد این همه فشار روانی شده بود؟چه چیزی بیشتر از همه اذیتت کرد؟

من متوجه نشدم برای چی همکارتون وقتی فهمید شما وارد چاه شدین گریه اش گرفت؟

سلام
راستش یه سری چیزا هست که نمیشه ثبت کرد
امیدوارم متوجه شده باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد